روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه سن داره

برای دخترم روشا

اولین تجربه ی سینما

نازدار مامان! دخترم دیروز یعنی روز شنبه در سانس 6تا 8 اولین تجربه ی سینما رو داشتی ..وقتی فیلم کلاه قرمزی و بچه ننه روی پرده اومد با پدر برنامه مون بود که حتما بیاریمت و قبلش یه توضیحاتی راجب سینما بهت دادم که چه شکلیه ...شما هم میگفتی ماهم تلویزیونمون بزرگه هم صندلی داریم نمیخواد بریم سینما.... ولی وقتی اومدیم کلی با تعجب به همه جا نگاه میکردی و برات این همه بچه جذاب بود برای خودمون هم همینطور ..دیدن این همه بچه آدم به وجد میاره...وقتی فیلم شروع شد از اول تا آخر مشغول پاپ کرون خوردن بودی و به دقت فیلمو دنبال میکردی و هرجا آهنگ پخش میشد با بقیه بچه ها با دست زدن فییلمو دنبال میکردی...فقط دیگه آخرای فیلم خسته شدی و میاستادی ...
12 شهريور 1391

روشای مهربونم...

فرشته ی مهربونم! یه سلام به وسعت تمام خوبیات...یه سلام به وسعت مهربونیات...یه سلام به وسعت پاکی دلت!مهربونم! جونم برات بگه ازاین مدتی که برات ننوشتم ...تو این روزا دوتا تولد داشتیم که یکیش تولد پویان بود و مثل تولد خودت تمام مدت درحال رقصیدن و خوشحالی بودی و با یه ذوقی به پویان تولدشو تبریک گفتی وکلی باهم عکس گرفتین و  یه خانوم به تمام معنا بودی....   چند روز پیش هم تولد مادرجونی بودو باز میخوام ازاینجا دست پرازمهرشو ببوسم و بگم که چقدر به وجودش میبالم و همیشه و همیشه خداروشاکر هستم به داشتنش...   چندروزی بود که مامانی حالش خوب نبود مثل یه پرستار مهربون حسابی مواظبم بودی و مرتب میومدی سرم ...
7 شهريور 1391

با من باش ....با من باش...

پرنسس کوچولوی من! بالاخره مامانی اومد با یه دنیا حرف....اول تشکر از تمام دوستای وبلاگی که بهمون کلی لطف داشتن و این همه منتظر موندن...ببخشید دیگه ماه رمضون دیگه!!! رمقی برام نذاشته جونم برات بگه دختر قشنگم که یه شب باهم رفته بودیم پارک و چون شما عاشق پیاده روی هستی ، ٣تایی پیاده تا پارک نزدیک خونمون میریم و شما سرسره بازی میکنی...نیم ساعتی که بازی میکنی تا پدر میگه روشا دیگه بریم خونه سریع راه می افتی و میگی وای چقدر خسته شدم!!! بعد توی راه همش میخوای حرف بزنی....مخصوصا وقتی میبینی من و پدر با هم حرف میزنیم...وقتی حرف میزنی و ما حواسمون نیست میگی من دارم حرف میزنما...بعد به پدر میگی اجازه بده من حرفم تموم بشه ب...
24 مرداد 1391

منظورم اینه که ....

نازگلک مامانی!     دختر قشنگم خیلی وقته برات ننوشتم وبابت این تنبلی ازت عذر خواهی میکنم...مثل خودت که تا یه کار اشتباه میکنی سریع میگی ببخشید...اگه من هنوز ناراحت باشم با تعجب میگی اِِِِِِِ من که عذرخواهی کردم... هم به خاطر ماه رمضون و روزه گرفتن خیلی حال و حوصله ندارم  هم خودم به دلایلی شرایط روحی خوبی ندارم...شاید تا آخر ماه رمضونم نتونم برات بنویسم! میدونم که مامان و درک میکنی دختر قشنگم .... یه روز برده بودمت حمام که یه دفعه دستم خورد توی چشمت...شما با ناراحتی گفتی مامان چیکار میکنی دستت خورد تو چشمم دردم گرفت حالا خدا ناراحت میشه...گفتم وا ! خدا چرا باید ناراحت بشه؟ من حواسم نبود! گفتی نه منظورم این ب...
9 مرداد 1391

من گل گل گل....شما گل گل گل....پدر گل گل گل

وروجک مامانی!!! اول از هرچیز مامانی باید بگم که پسرِ عمو مجید  24 تیر به دنیا اومد و از اونجایی که هم شما خیلی عمو مجیدودوست داری هم من و پدر میخوام از اینجا بهشون تبریک بگم خاله سحر تهرانِ و تا 40 روزگی رستا جون ما نمیتونیم ببینیمشون ولی عکسشو از فیس بوک خاله ستاره دیدیم و همگی کلی براش ذوق کردیم...اینم امیر رستا   حالا بریم سراغ گل دخترم...جونم برات بگه که عاشق فلفل سبز شدی و کنار غذات باید فلفل باشه...اول مامان تست میکنه اگه شیرین بود شما نوش جان میکنی و به بهونه ی فلفل و لیمو ترش دولقمه غذا میخوری...یه روز یه فلفل بهت دادم و همین طوری از روی قیافش گفتم شیرینه....تا خوری گفتی مامان خیلی تنده...شروع کردی دهن...
27 تير 1391

این روزای دختر من!

عروسک قشنگم تو پست تولدت خیلی نتوستم از همه ی کسانی که بهمون کمک کردن تشکر کنم برای همین اینجا از همه به خصوص دختر داییای پدر که روز قبل از تولد اومدن خونمون و کلی کمک کردن از خاله سایه که روز تولد خیلی کمک کرد و از عزیز که فردای تولد اومد خونمون حسابی کمک کرد (نمیدونی مامان خونمون چه شکلی شده بود البته یه عکس از پایان تولد گرفتم که برات یادگاری بمونه) از خاله مری گل بابت کیسه ی گیفتا تشکر میکنم ....دسته گل همگی دردنکنه   بریم سراغ گل دخترم واندراحوالاتت باید بگم که چندروز عمو مهدی اومده اینجا...برای تولدت به خاطر عمل پاهاش نتونست بیادولی الانم بدون خاله تینا و آنیتا اومده روزی چندبار سراغشون رو میگیری و میگی چرا نیو...
20 تير 1391

جشن تولد فرشته ی ما....

فرشته کوچولوی ما! دختر قشنگم اومدم برات از جشنت بنویسم سعی میکنم بیشتر برات عکس بذارم و کمتر توضیح بدم چون لحظه به لحظه ی تولدتو داری! از شب قبل که مشغول تزیین خونه و درست کردن گیفتاییم...  کیسه های گیفت کار دست خاله مریه..مرسی مریم جون...   عکسای روز تولد.... پذیرایی شامل شربت و میوه و پف فیل و اسنک  .... وشامل انواع نوشیدنی گرم  به صورت سلف سرویس برای کسانی که اهلش بودن که خیلی  هم مورد استقبال قرار گرفت! و اما شام...برای شام رفتیم طباخی که همیشه ازش غذا میگیریم سفارش جوجه و کباب بدیم که گفت شنبه بعداز ظهر پخت ندارن و چون صبح شنبه رفتیم برای سفارش...
12 تير 1391

3سالگی

پریزادم،تولدت مبارک! . سه سال از آمدنت میگذرد و چنان تار و پودم به وجودت گره خورده است که اگر صورت زیبایت در قاب چشمانم نقش نبندد،گویی دیگر هیچ چیز به این دنیا دیدنی نیست. اگر صدای خوش آهنگت سکوت سنگین فضار را در هم نشکند،گویی هیچ آوایی به جهان شنیدنی نیست. مرا شیدا کرده ای و به حق کمال عشق در کالبد مادر متجلی میگردد.اکنون دلخوشی من دلخوشی تو،اندوهم غم تو وهستی ام هستی توست. باشد که سالیان سال در پناه ایزد منان روزگار بگذرانی. بدان که دعای مادرتا همیشه بدرقه جسم و روحت خواهد بود.   ...
10 تير 1391

یه دوست دارم اسمش روشاست...

دختر همه چیز تمام مامانی! دوردونه ی من این جمله رو مرتب امروز تکرار میکنی  وبه صورت آواز میخونی و میگی یه دوست دارم اسمش روشاست....دوستی که از طریق وبت با هم آشنا شدیم...هستی من ! شما همه چیزت برای ما خیروبرکت داشت از جمله وبت که باعث آشنایی با دوستای زیادی شده.... یکی از این دوستاخاله مریم هستش و اسم دخترش روشاست و اسم پدر روشا هم مثل پدر شما امیر!!! همین تشابه اسمی برای خاله خیلی جالب بود و باعث شد مرتب به ما سر بزنه و تمام پستای وبت رو خونده و متوجه شده بود که هردومون ساکن اصفهانیم...بعد از کلی میل و حرف زدن از زندگیمون متوجه شدیم که خیلی باهم جوریم و یه روز خاله قدم رنجه کردن و اومدن خونمون و انقدر به شما محبت کر...
1 تير 1391