روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 22 روز سن داره

برای دخترم روشا

دوتا شاخه گل...

گل قشنگ ما! گلدونه من دوباره میخوام  از قشنگیات واز شیرین زبونیات بگم ،از این همه فهمت بگم که منم به فکر وا می داره که آیا منم اینطوری بودم واین حرفارو میزدم ولی فکر نمیکنم به باهوشی شما بوده باشم... این دیگه به همه ثابت شده بچه های این دوره خیلی با ما فرق دارند و من عاشق این تفاوتت هستم... چند روز پیش با هم داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم که آقاهه برای نامزدش یه عالمه گل خرید و براش آورد تا گلارو دیدی گفتی اوووووو...چقدر گل ...تاشکی برای منم گل بیاره...گفتم برای شما هم گل میارن مامانی ...شما گل دوست داری،گفتی بله... پدر که تلفن کردخونه بهش گفتم چی گفتی پدر هم کلی خندید و قربون ...
17 دی 1390

31ماهگی

هدیه ی الهی من ! مامانی من امروز شما وارد 31 اُمین ماه زندگیت شدی مبارک باشه عزیزم نمیدونی چقدر از با تو بودن خوشحالم و به خودم میبالم که شمارو توی زندگیم دارم یه وقتایی که با خاله تینا حرف میزنیم میگیم اون موقع ها که شما و آنیتارو نداشتیم چیکار میکردیم الان تمام لحظهامون با شماها پر میشه و چه لحظه های شیرینیه... یه موقعهایی اصلا" نمیفهم چه جوری زمان میگذره ،و همه چی زندگی ما به وجو دنازنینت ختم میشه، فردا وارد سال 2012میلادی میشیم شما 2009/7/1 به دنیا اومدی و چه زود شد 2012 2012 که پراز شایعات ترسناک و غیر واقعیه!!! هم نگرانم هم نیستم قبلا" وقتی به آینده فکر میکردیم یه حسی خوبی داشتم ولی الان میدونم که هیچی در آینده غیر م...
10 دی 1390

خدایا به ما هم برف بده...

نازگلکم! مامانی من میدونی که ما شبا کلی داستان داریم موقع خوابوندن شما قبل از خواب که حتما" مسواک میزنی والان ٢ شبِ که نمیذاری من برات مسواک بزنم و خودت دندونات رو مسواک میزنی و من با هزار دوزو کلک مسواک میشم و به جای مسواک باهات حرف میزنم تا بتونم اون مروارید خوشگلا رو تمیز کنم بعد هم جیش و پوشک و میریم توی تخت ...چراغها که خاموش میشه سوالهای روشا هم شروع میشه که: الان خورشید کجا رفته؟ چرا رفته پشت کوه؟ چرا روزها  خورشید میاد وشبها ماه میاد تو اسمون ؟چرا پدر خروپف میکنه ؟و..... وقتی سوالها تموم میشه به من میگی خیلی بامزه ای و واسه خودت میخندی منم که میخندم میگی شما خیلی مهربونی ... بعد میریم سرا...
6 دی 1390

یلدای سال 90

عشق مامانی روشا جان! چهارشنبه صبح که از خواب بیدار شدی آبریزش بینی داشتی زنگ زدم از دکترت نوبت گرفتم و با هم رفتیم پیشش معاینه ات کرد و برات دارو داد و گفت هوا خیلی آلوده است تا اونجایی که میتونید بیرون نیاین! ما شب خونه خاله سایه دعوتیم و همه اونجا شب  یلدا رو جشن میگیریم ،عزیز اینا هم هستند ! امسال بدون دایی شب یلداداریم و نمیدونی چه غمی توی صورتِ مادر جونه و چقدر میخواد ظاهر سازی کنه ! ساعت ٧ اونجا بودیم خاله طبق معمول با اون دستپخت جادوییش غذاهای خوشمزه درست کرده بود و حسابی پر خوری کردیم وقتی غذا خورده شد خاله یه سفره روی زمین پهن کرد  همه جور تنقلات و میوه ای توی سفره اش  گذا...
2 دی 1390

روشا اینجا روشا آنجا روشا همه جا...

شیطونک من روشا جان! مامانیه من !از وقتی نی نی بودی واز بس که پدر ماساژت میداد خیلی به کرم علاقمند شدی وقتی از حمام میام بیرون سریع میری کرمت رو برمیداری شروع میکنی به کرم مالی! حالا دیگه  روزی چند بار کرمهای خودت یا کرم مامان رو میاری میشینی روی زمین آستیناتو بالا میزنی بعد شلوارتو بالا میزنی و کرم میزنی کلی ازاین کارت لذت میبری وقتی دیگه جایی نمیمونه و شلوارتو از کرم سفید میکنی میگی حالا شما بیا برات کرم بزنم  یه مدته صندلی به دست شدی وهر جا میری صندلیت زیرِ بغلتِ تا به هرچی دلت خواست دست بزنی یه روز صندلیت رو گذاشتی زیر پاهات ورفتی آیفون رو برداشتی ودر و بازکردی   جالب اینجا بود که...
27 آذر 1390

روشا و محرم سال 90

فرشته ی مهربونم روشا جان! مامانیه من !ما هر سال روز تاسوعا و عاشورا تهران هستیم چون پدر دوست داره این روزا تو هیات بابا حاجی باشه و عزاداری کنه ولی از وقتی من شمارو توی دلم داشتم تا الان ما نتوستیم بریم تهران وپدر هم دلش نمی آمد مارو بذاره و بره ولی دلش هم اونجا بود وقتی یه دسته ی عزاداری رد میشد یه غمی توی صورتش  منشست و میگفت من چیکار کردم که امسال لیاقت نداشتم عزاداری کنم برای همین من امسال مصر بودم که حتما" امسال تهران باشه... چون خودش میخواست تنها بره و شب حرکت کنه رفتیم وبلیط اتوبوس گرفت ولی انگار هنوز باورش نشده بود و میگفت یعنی میخواین من تنها برم به من اصرار که شماها هم بیاین من بیشتر به خاطر شرایط خونه ی ع...
20 آذر 1390

مامان قشنگم پدر خوبم....

دختر قشنگم روشا جان! مامانیه من ! چند روزه وقتی میخوای صِدام کن میگی مامانیه قشنگم با یه حالت خاص و لوسی میگی نمیدونی چقدر قشنگ صدام میکنی دختر قشنگم ! به پدر هم میگی پدر خوبم یا پدرم !پدر هم کلی ضعف میکنه  وقتی اینقدر قشنگ صداش میکنی! آخه مامانی هم شمارو دختر قشنگم صدا میکنه شما هم که استاد زود یادگرفتنی و خیلی سریع تحویل خودم دادی ! یه روز بعداز ظهر که داشتیم با هم میخوابیدیم گفتی بیا بغل من بخواب و دستاتو باز کردی منم آروم سرمو گذاشتم روی شونه هات ! با اون یکی دستت صورتم ناز میکردی میگفتی شما خیلی مهربونی منم خودم برات لوس میکردم مثل کارایی که با ما میکنی بعد گفتی آفرین دختر...
11 آذر 1390

استخوان

بهترین هدیه ی الهی من! دختر نازم ! چند روز پیش که داشتم لباسهاتو عوض میکردم دستتو گذاشتی پشت کمرت بعد به من گفتی مامان این چیه! منم نگاه کردم دیدم دستتو گذاشتی روی مهره ی پایین کمرت! گفتم این استخوونِ !که با یه حالت لوس و ناراحتی گفتی حالا چیکار کنیم استخوون خوردم!منو میگی کلی خندیدم و حسابی چلوندمت برات توضیح دادم استخوون چیه و توی بدن همه ما استخوونه و به جاهایی که استخون بیرون اومده ومشخص تر بود دست میزدم و میگفتم ببین چقدر محکم و سفته!  ولی ما نمیتونیم ببینمشون چون زیر پوستمون هستش کلی هم توضیح دادنش سخت بود که چه جوری بگم شما حالیت بشه! کلی ذوق کردی و نشستی به همه جای بدنت دست میزدی و استخون پیدا م...
5 آذر 1390

یه روز بد...

زیباترین آرزوی من روشا جان! مامانیِ من! دیروز یکی از روزای بداخلاقی شما بود  الان که برات مینویسم یکِ صبحِ من از ناراحتی خوابم نمیبره  اومدم تا بنویسم شاید یکم سبک بشم !نمی دونم چت بود ولی دلت خیلی پربود خیلی بهانه گیر بودی ... با اینکه ساعت ١٠ از خواب بیدار شده بودی دلت نمیخواست بعد از ظهر بخوابی و چون خواب بعدازظهر شما برای من مثل یه اصل توی زندگیه! گیر دادم که بخوابی شما هم نمیخوابیدی و کلی گریه کردی تا اومد خوابت ببره پسر خاله ی مامانی زنگ زد و میخواست راجب کارش باهام مشورت کنه آخه من به اندازه ی دایی علی دوستش دارم اونم باهام خیلی دردودل میکنه! خلاصه وقتی حسن زنگ زد دیگه بهونه دستت اومد شروع...
29 آبان 1390