با من باش ....با من باش...
پرنسس کوچولوی من! بالاخره مامانی اومد با یه دنیا حرف....اول تشکر از تمام دوستای وبلاگی که بهمون کلی لطف داشتن و این همه منتظر موندن...ببخشید دیگه ماه رمضون دیگه!!! رمقی برام نذاشته جونم برات بگه دختر قشنگم که یه شب باهم رفته بودیم پارک و چون شما عاشق پیاده روی هستی ، ٣تایی پیاده تا پارک نزدیک خونمون میریم و شما سرسره بازی میکنی...نیم ساعتی که بازی میکنی تا پدر میگه روشا دیگه بریم خونه سریع راه می افتی و میگی وای چقدر خسته شدم!!! بعد توی راه همش میخوای حرف بزنی....مخصوصا وقتی میبینی من و پدر با هم حرف میزنیم...وقتی حرف میزنی و ما حواسمون نیست میگی من دارم حرف میزنما...بعد به پدر میگی اجازه بده من حرفم تموم بشه ب...