یه دوست دارم اسمش روشاست...
دختر همه چیز تمام مامانی!
دوردونه ی من این جمله رو مرتب امروز تکرار میکنی وبه صورت آواز میخونی و میگی یه دوست دارم اسمش روشاست....دوستی که از طریق وبت با هم آشنا شدیم...هستی من ! شما همه چیزت برای ما خیروبرکت داشت از جمله وبت که باعث آشنایی با دوستای زیادی شده....
یکی از این دوستاخاله مریم هستش و اسم دخترش روشاست و اسم پدر روشا هم مثل پدر شما امیر!!! همین تشابه اسمی برای خاله خیلی جالب بود و باعث شد مرتب به ما سر بزنه و تمام پستای وبت رو خونده و متوجه شده بود که هردومون ساکن اصفهانیم...بعد از کلی میل و حرف زدن از زندگیمون متوجه شدیم که خیلی باهم جوریم و یه روز خاله قدم رنجه کردن و اومدن خونمون و انقدر به شما محبت کردن که شما محالِ در روز یاد خاله نکنی...
امروزم ما رفتیم خونشون و کلی بهشون زحمت دادیم و شما روشاها همدیگرو دیدین و خدایش خوب باهم کنار اومدین...روشا از شما 10 ماه کوچیکتره وامیدورام باب دوستیتون از الان برای آینده تون باز بشه...
عزیزترینم روزها درحال گذرند و دختر خوشمزه ی من داره وارد سه سالگیش میشه......چقدر زود سه سالت شد انقدر مست بودنتم که متوجه ی گذز زمان نمیشم اصلا" باورم نمیشه با یه بچه طرفم چون خوب همه چیزو میفهمی و درک میکنی ..با ذره ذره ی وجودم عاشقتم و هرروز عاشقتر میشم......
با کمک خاله مریم بیشتر کارای تولدت انجام شده ... و فقط لحظه شماری میکنیم برای روز تولدت که خیلی برات مهمه و حسابی کارای تولدتو دنبال میکنی....ایشالا بتونیم امسال برات یه تولد خوب بگیریم....
این عروسکو خاله مریم زحمت کشیدن برات خریدن
اینجا هم تیپ زدین داریم میرین پارک...
شیرین زبونم یه روز که ما خونه ی مادرجون اینا بودیم پویان هم اونجا بود و میخواست بره بیرون...شما برای اینکه پویان رو تو خونه نگه داری شروع کردی به تعریف که میخوای بری کلاس زبان...بعد که دیدی پویان دوباره میخواد بره بهش گفتی پویان من فردا میخوام برم کلاس زبان بعد میای میبینی من اینجا نیستماااا....خلاصه به هر ترفندی بود پویان رو خونه نگه داشتی نتوست بره بیرون!!!
اینروزا خیلی سوار چرخ و فلک مخصوص بچه ها میشی و حسابی ازش لذت میبری بلند بلند مبخندی... ولی وقتی یه بچه ایی میبینی که ترسیده و گریه میکنه با تعجب نگاش میکنی ..البته ناگفته نماند که خودتم دودستی میله ی جلوی صندلیتو نگه میداری ووقتی ما باهات بای بای میکنیم خیلی تند یه بای بای کوچیک میکنی و میگی بامن بای بای نکنین ودوباره محکم میله رو میچسبی
یه مدته پدر میگه دیگه وقتشه اتاق روشارو جدا کنیم و لی من هنوز احساس میکنم یکم زوده البته نه برای شما بیشتر به خاطر خودم ...به خاطر آرامشی که از خوابیدن کنار شما بهم دست میده از دیدن صورت مظلومت از مدلاهای خواب جورواجورت....باورت نمیشه مامان من تو ی طول شب فقط چندبار بیدارمیشم و نگات میکنم واز حالت خوابیدنت یه خنده میاد روی لبام و میبوسمت و نازت میکنم.....
تمام زندگی من!بودن شما توی خونه مثل خورشید به ما زندگی و نور وامیدمیده به ما عشق و دوست داشتن میده....خدای مهربونم با تمام وجودم توراشاکرم برای بودن دخترم و روشا را به چشمای مهربونت میسپارم