قصه های روشا
زندگی مامانی این چند روز که برای خواب نمی تونستم بهت شیر بدم برات قصه میگفتم تا بخوابی
اخه قبلا" هم برات قصه گفته بودم وشما هم خیلی علاقه نشون میدادی و به کمک مامان حتی میتونستی تعریف کنی
واما این چند شب قصه ی بزبز قندیو خیلی برات تعریف کردم اونقدر که دیگه خودت می خواستی تعریف کنی وقتی می خواستی اسم ببعی هارو بگی چون اسم حبه انگورو فراموش میکردی و میگفتی شنگول و منگول و اونکه فرار کرد