روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

برای دخترم روشا

با من باش ....با من باش...

1391/5/24 15:40
نویسنده : مامان مری
917 بازدید
اشتراک گذاری

پرنسس کوچولوی من!

ziba

بالاخره مامانی اومد با یه دنیا حرف....اول تشکر از تمام دوستای وبلاگی که بهمون کلی لطف داشتن و این همه منتظر موندن...ببخشید دیگه ماه رمضون دیگه!!! رمقی برام نذاشتهنیشخند

جونم برات بگه دختر قشنگم که یه شب باهم رفته بودیم پارک و چون شما عاشق پیاده روی هستی ، ٣تایی پیاده تا پارک نزدیک خونمون میریم و شما سرسره بازی میکنی...نیم ساعتی که بازی میکنی تا پدر میگه روشا دیگه بریم خونه سریع راه می افتی و میگی وای چقدر خسته شدم!!!

zioba

بعد توی راه همش میخوای حرف بزنی....مخصوصا وقتی میبینی من و پدر با هم حرف میزنیم...وقتی حرف میزنی و ما حواسمون نیست میگی من دارم حرف میزنما...بعد به پدر میگی اجازه بده من حرفم تموم بشه بعد شما حرف بزن...آخه وقتی پدر حرف میزنه و شما میخوای حرف بزنی پدر بهت میگه اجازه بده حرفم که تموم شد شما حرفتو بگو...

خلاصه اون شب خیلی حرف میزدی ، من پدر هم باهم حرف میزدیم  درضمن اینکه گوشمون هم به شما بود وحرفای شما رو هم گوش میدادیم....بعد دیگه دلت نمیخواست ما باهم حرف بزنیم واسه همین مرتب میگفتی با من باش ...با من باش

ziba

ما هم میگفتیم ما باشماییم ...میگفتی نه فقط من حرف بزنم...حالا از اون شب وقتی میخوای بگی حواستون به من باشه میگی با من باش....

ziba 

قلبمادرو پدر همیشه تا ابد باهات هستن گل قشنگم...قلب

 

توی این روزا دوشب سحر بیدار شدی....پدر عادت به سحری خوردن نداره و مامانی تنها غذا میخوره..وقتی اومدی آشپزخونه دیدی من دارم غذا میخورم گفتم بیا مامانی بهت غذا بدم....با تعجب گفتی آخه آدم این موقع غذا میخوره!!! با خنده گفتم ادم همه موقعی میتونه غذا بخورهچشمک

گفتی نه من شیر میخوام ...ولی شب دوم که بیدار شدی یه دولقمه ایی خوردی... وقتی میلت به غذا نباشه میگی من الان روزه ام بذار اذان که شد غذا میخورم.....

ziba

یه اتفاق خوبی که این روزا برای مامانی افتاده پیدا کردن یکی از همکلاسیام بوده که  فقط شنیدن یه خبر ازش  یکی از آرزوهام بود...هرچند که دوست مامانی  الان اون سر دنیاست وملبورن زندگی میکنه ولی سال دیگه میاد اصفهان و تا اون موقع مامان لحظه شماری میکنه

شما هم مرتب عکسشو میبینی و عکس دوتا دختر گلشو میپرسی این کیه ...یکیشون یه سال از شما بزرگتره و اون یکی چندروزه که به دنیا اومده...با اینکه از نزدیک ندیدمشون برام خیلی عزیز هستن....

ziba

این روزا تقریبا" هرروز با آنیتا حرف میزنی و بعضی وقتا همدیگرو تو مسنجر میبینین وقتی باهم حرف میزنین آنیتا میگه کی میای خونمون باهم بازی کنیم شما هم میگیم فردا...توهمین روزا یه سر میریم تهران و مبینمشون

یه اتفاق خوب دیگه برای هردومون افتاده اینه که شما توی دستشویی رفتن(البته دستشویی کوچیکه) مستقل شدی و این برای مامانی خیلی خوشاینده...نمیدونم بچه ها توی چه سنی مستقل میشن و میتونن این کارو خودشون انجام بدن..نمیدونم زوده یا دیر چیزی که برام مهمه اینه که شما الان این کارو خودت انجام میدی

ziba

شما همیشه از فرنگی استفاده میکردی برای همین چون خودت نمتونستی بشینی باید بغلت میکردم بعد میذاشتمت رو فرنگی ...یه روز گفتی خودم تنها برم دستشویی گفتم قدت هنوز نمیرسه باید کمکت کنم بشینی ...گفتی پس از دستشویی بزرگترا استفاده میکنم...چیزی نگفتم ببینم میتونی که با کمال تعجب دیدم تمامو کارایی که مامان برات انجام میده رو با دقت انجام دادی حتی همونطوری که خشکت میکنم و دستمال از بالا به پایین برای خشک کردن استفاده میکنی...بعدم اومدی به دیوار تکیه دادی و لباساتو پوشیدی

zibazibazibazibazibaziba

خیلی خوشحال شدم و کلی هم تعجب زده بودم ولی خیالم راحت بود که با وسواس و دقت این کارو انجام دادی حتی یه روز صبح که زودتر از مامانی از خواب بیدار شده بودی خودت رفته بودی دستشویی وقتی کارت تموم شد با خوشحالی اومدی گفتی مامان خودم رفتم دستشویی..من  با یه هول و اضطرابی بیدار شدم گفتم چرا به من نگفتی ...گفتی آخه من دیگه بزرگ شدم..خودم میتونم برم دستشویی

آخ که مامانی قربون تمام لحظه هایی بشه که تو داری توش بزرگ میشی و همه چیزو بهتر میفهمی و درک میکنی....قدت دیگه به آب سردکن یخچال میرسه البته تا اون جایی که میتونی خودت میکشی بالا و آب میخوری ..برای همین بعضی وقتا دیگه به من نمیگی آب میخوای و خودت میری آب میخوری....

 اینجا روشای مامان در حال قرآن خوندنهماچ

 اینجا خونه ی خاله زهره مامانی افطار دعوت بودیم که پارک نزدیک خونشون برای شما خیلی جذاب بود


 

اینم یه کلا خوشگل که خاله سی سی برات خریده

مامانم تو تموم دنیای منی تو تمام پناه منی تو کسی هستی که باوجودت از همه ی دلتنگیامو دلگیریام باز  به زندگیم برمیگردم و یادم میاد که با تو چه خوشبختیم و فقط باید روی تو و زندگیم تمرکز داشته باشم و خداروشکر کنم به خاطر وجود پاکت...........

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (27)

مامان وندا
24 مرداد 91 16:47
روشا خاله با من باش.....با منی؟.....پس گوش کن خیلی دوست دارم عزیزم، چون خیلی شیرینی


مرسی عزیزم
بابای دوقلوها
24 مرداد 91 18:18
سلامممم
طاعات و عباداتتون قبول باشه

بابا عاشق پیاده روی
ای جوووونم شیرین زبوونٰ خوب آقای پدر اجازه بدید حرف روشا گلی تموووم بشه بعد شما حرف بزن
بله دیگهٰ با روشا گلی باشید

ای جانممممممممممم. جدی گفت آخه آدم این موقع غذا میخوره؟ امان از دست این ورووجکااا

آره مامانیٰ روشایی بزرگ شدهٰ پس چیییی؟ دست کم گرفتی؟؟؟؟

ماشالله هر رووز خوشگلتر میشی گلی عمووو


سلام سلامت باشید طاعات شماهم قبول....آخه پدر هرچی میخواست حرف بزنه روشا نمیذاشت....
باورکنید با تعجب منو نگاه میکرد که چرا دارم غذا میخورم
بله دیگه عمو بچه ها بزرگ میشن وماپیر
چشماتون خوشگل میبینه عمو مرسی که این همه به من لطف دارین
ستاره زندگی
24 مرداد 91 23:56
سلاااااااااااااااااااااااام مامان روشا جون
ماه رمضان چند روز دیگه تموم میشه
ببینم دیگه چه بهونه ای میارید برای دیر اومدنتون


سلام عزیزم...نه گلم فقط به خاطر ماه رمضونم نبود....بهونه هام زیاد بود ولی یکیشونم مارمضون بود ...خیلی حوصله نداشتم ولی سعی میکنم زود به زود اپ کنم
ستاره زندگی
25 مرداد 91 0:00
بچه ها بعضی مواقع میخان بزرگ شدن خودشون نشون بدهندولی مامان ها از دوست داشتن زیاد نمیزارن
روشا جون از راه خواب بودن مامان،تونست ثابت کنه که بزرگ شده


درسته عزیزم....
ستاره زندگی
25 مرداد 91 0:03
ماشالله به قران خوندنت
چقدر کلاهت خوشکله دست خاله سی سی دردنکنه


مرسی خاله جونم
ستاره زندگی
25 مرداد 91 0:04
مامانی روزهای آخر ماه رمضون هست
التماس دعا


چشم ...ماهم محتاج دعای شماییم...
مهسا
25 مرداد 91 10:18
قربونت برم روشا جون چه ناز نشستی قرآن میخونی.


مرسی خاله جونم خدا نکنه
مامان رهام
25 مرداد 91 10:29
سلام مریم جون خوبی عزیزم..........منم مثل عروس گلم عاشق پیاده رویم برعکس همسرم که یه قدمم راه نمیره فقط با ماشین


سلام عزیزم..خوب خداروشکر که حالاعروست پایه است...حتما همسری مشکل اضافه وزن نداره...آخه پدر روشا اضافه وزن داره وخیلی پیاده روی دوست داره
مامان رهام
25 مرداد 91 10:30
الهی قربونت برم بیا با من باش روشا جون........دیگه مال خودمی


مرسی خاله
مامان رهام
25 مرداد 91 10:31
مریم جون دیگه الان رسم بر اینه که دختر بزرگتر باشه پس قضیه حله


اِِِِِِِِِِِِِ پس مبارکه
مامان رهام
25 مرداد 91 10:33
چقد خوب.تو نت پیداش کردی؟.من خیلی دوست دارم چندتا از همکلاسیامو ببینم


آره گلی تو فیس بوک پیداش کردم ...
مامان رهام
25 مرداد 91 10:34
وای چقد خوب که مستقل شده..........من یه 10روزیه رهامو تو خونه باز میزارمو پمپرزش نمی کنم ولی خداییش خیلی سخته هر 20دقیقه یک بار می برمش دستشویی به نظرت زوده؟شبا می بندمش


آره به خدا...آره گلی اولش سخته و زود به زود باید بره دستشویی
ولی شبها هم بستگی به این داره که آب یا شیر میخوره یا نه ...یا اینکه خودش میگه بریم دستشویی
من تا همین چند وقت پیش روشارو شبا پمپرز میکردم چون تا صبح 2لیوان اب میخورد
مامان رهام
25 مرداد 91 10:39
آرزومند آرزوهای سبزتان





مامان رهام
25 مرداد 91 10:40
راستی کلاه خوشگلتم مبارک


مرسی خاله
مامان زهرا
25 مرداد 91 13:41
روشا جون
خوبی
خاله جون دیگه کم کم داره به دیدار نزدک میشه

مواظب خودت باش تا من بیام


مرسی خاله جوون
ماهم خیلی مشتاق دیدنتونیم
پرسان
25 مرداد 91 19:49
سلام مریم جون خوبی آجی ؟؟؟من ویادته ؟؟؟ به خداهرروزم نیام یه روزدرمیون میام وبلاگ وعکسهای قشنگ روشاجونی رومیبینم ودلم بازمیشه خوشحال میشم که خوب وخوشید فقط وقت نمیکنم کامنت بذارم ولی سعی میکنم ازین به بعدزودزودبیام روشای گللللللللللللللللللللللللللللللللللللللللم


سلام پرسان جون آره گلی مگه میشه یادم بره
مرسی از لطفت عزیزم...خوشحال میشم
مامان نوژا
27 مرداد 91 18:29
امیدوارم همیشه شاد و خوشحال در کتار هم باشید


مامان وندا
29 مرداد 91 3:01
مامان مریم عید فطر مبارک ، ایشالا بهترینها رو از خدا عیدی بگیرید برای منم دعا کنید ممنونم
گل خوشگلمو هم ببوسید


فدات شم گلی عید شما هم مبارک
ممنونم ایشالا شما هم هرچی از خدا میخوای بهت بده
مهسا
29 مرداد 91 11:57
عیدتان مبارک تقدیرتان نیکو وجودتان سلامت خداوند خوبی ها همیشه همراهتان.


عید شما هم مبارک خانومی
بابای دوقلوها
29 مرداد 91 12:16
خداوندا تو را شاکریم که یک ماه میهمان واین اجازه رابما دادی تاسحرها عاشقانه با تو سخن بگوئیم ودرد دلمان را با تو بگوئیم واکنون روز اول شوال را بر ما عیدگرداندی.

عید برعاشقان مبارکباد.


ممنون از لطف شما بابای مهربون
عید شما هم مبارک
مامان رهام
1 شهریور 91 10:09
سلام مریم جون عیدتون مبارک


سلام گلی عید شما هم مبارک
مامان امیرسام
3 شهریور 91 3:59
ای جان چه قرانی هم میخوونه فسقلی.مامانی من لینکتون کردم با اجازه سربزنید خوشحال میشم.


مرسی عزیزم
ممنون از لطفتون حتما میام پیشت
مامان وندا
4 شهریور 91 16:45
سلام مریم جون دلمون ترکید از دلتنگی...کجایین شما؟ ...... بابا ماه مبارک که تموم شد .....ما عکسای ناز از دخمل خوشگلمون میخوایم.....دوستتون دارم


سلام عزیزم ایشالا میام به زودی
مامان وندا
5 شهریور 91 11:23
مریم جونم نگران شدمایشالا زود زود حالت بهتر بشه،منتظرتون هستم با خبرای خوب و سلامتی


نگران نباش گلم به زودی آپ میکنم...لپ تاپمم مشکل داره درست شد میام
مامان کیانا
5 شهریور 91 17:06
سلام به روی ماه هردوتون....مریم جون همیشه از خوندن نوشته های زیبات لذت میبرم .....و از دیدن عکسای روشای نازم کیف میکنم....میبوسمتون


سلام نسیمه جان...فدات شم خانومی شما لطف دارین ...منم از داشتن دوستایی مثل شما لذت میبرم
مامان رهام
6 شهریور 91 11:21
سلام مریم جونم خوبید سلامتید؟
روشا جونم چطوره؟دلم براتون تنگ شده .تو رو خدا آدرس بده واست لواشک بفرستم جدی میگم عزیزم


مرسی مهربون...من تا الان چندبار لواشک درست کردم راضی به زحمتت نیستم
ممنونم از لطفت عزیزم
مامان رهام
6 شهریور 91 11:22
پست جدید نمیزاری


اگه لپ تاپم درست شد در اولین فرصت