روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

برای دخترم روشا

عزیز من! قشنگ من! نفسٍ من....

1391/9/20 0:56
نویسنده : مامان مری
763 بازدید
اشتراک گذاری

پرنسس کوچولوی مامانی!

الان که برات مینویسم در خواب نازی و مامان با تمام خستگیایش به عشق شما و نوشتن خوبیات ، شیطنتات، دلبریات، بیداره!مثل هرسال تاسوعا عاشورا تهران بودیم تا پدر توی هیاتی که از بچگیش زنجیر میزده باز بتونه مثل هرسال حضور داشته باشه و مامانی مثل همیشه دلش پیش دیگ شله زرد مادرجونی باشه....

روزعاشورا دوتایی اومدیم بیرون ...یه دفعه صدای سنج و دمام شنیدم و ناخداگاه به طرف صدا رفتم....هیات خوزستانیها بود که اولین بار توی تهران تومحله ی باباحاجی اینا میدیدم...یاد دایی علی افتادم که ده شبه محرم میرفت تو هیات خوزستانیها و سنج و دمام میزد...دیگه هیچی نفهمیدم فقط بلند بلند گریه میکردم...یه وقتایی از نگاه ادمای دوروبرم به خودم میومدم ولی باز نمیتونستم خودمو کنترل کنم ... باهاشون راه افتادم و  شما  توی بغلم بودی ومرتب نگاهم میکردی و اشکامو پاک میکردی...احساس کردم حالم داره بد میشه ترسیدم اونجا بیفتم و یه اتفاقی برامون بیفته واسه همین راهمو کج کردم و رفتمو باز خاطره ی علی رو یه گوشه قلبم نگه داشتم.....

همون طوری با چشم گریون از کنار دسته ها رد میشدیم که شما پدرو درحال زنجیر زدن دیدی و رفتیم کنارش و شما مرتب با پدر درحال حرف زدن بودی و دوتایی پدرو همراهی میکردیم...

تهران به شما خیلی خوش گذشت حسابی با دختر دایی های پدر خوش گذروندی و این برام خیلی لذت بخش بود که این همه شورو هیجان توی صورت قشنگت میدیم...روزتاسوعا هم باباجون گوسفند قربونی کردن و همهی فامیل نزدیک پدر دورهم جمع شدن باز دوتا دختر دیگه که نوه خاله های پدربودن باهات همبازی شدن وبا اوناهم حسابی بهت خوش گذشت....

یه شب داشتی نماز میخوندی که باباحاجی از بیرون اومد و دید مشغول نماز خوندنی ...باباحاجی خواهر صدات میزنه...کلی ذوقتو کرد و تا داشت میرفت شما هم رفتی پشت سرشون دروبازکردی و گفتی الهی فدات بشم من!!!

خلاصه حسابی اونجا دلبری کردی...خیلی مودبانه رفتار میکردی و مامانی حسابی ازت راضی بود ففط با دایی علی ِ پدر خوب نبودی ازش میترسیدی و میگفتی ریش داره...اونم بیچاره هرکاری میکرد باهات رابطه برقرار کنه اصلا پا نمیدادی...

چند وقت پیش یه روز باهم بیرون بودیم خیلی اتفاقی یکی از دوستای دوران دبیرستانم و دیدم  که چند سالی بود از هم خبر نداشتیم...خیلی ازدیدن هم شوک شده بودیم و خوشحال...اونم یه دختر داره که اسمش روشانِ ِ و یه سال از شما بزرگتره...یه روز اومدن خونمون و حسابی باهم بازی کردین و من و دوستم کلی حرف واسه هم داشتیم....واسه همین فراموش کردم ازتون عکس بگیرم!!!

بازی این روزات پانتومیمه و خیلی به این بازی علاقه داری و هرجا که باشی همه رو به بازی میکشونی.....تازگیا وقتی نباید یه کاری بکنی مثل دست زدن به چاقو و مامان ازت میخواد اون کارو نکنی ..تند تند پشت سرهم میگی: قشنگ من نفس من عزیز من ! من مواظبم!و کلا قشنگ من نفس من عزیز من شده ورد زبونت و همه ی کاراتو با این زبون بازیات پیش میبری...لجباز تر از قبل شدی و یه موقع هایی حس میکنم که دارم کم میارم!!!

راستی تا یادم نرفته ...یه ریزه به رابطه ی من و پدر حساس شدی دلم نمیخواد بگم حسودی میکنی ولی یه جور بامزه ایی رفتار میکنی ...تا پدر از سرکار میاد خونه به من میگی من اول میپرم بغل پدر!!!

یه روزکه خونه مادرجونی بودیم هردومون موهامون رو کوتاه کردیم...با اینکه موی بلند دوست داری ولی ازکوتاه کردن موهم خیلی لذت میبری مخصوصا" که بعد ازکوتاهی موهاتو اتو کنیم..وقتی مادرجون داشت موهامو کوتاه میکرد به مادرجون میگفتی ببین مامانم ماشالا چه موهای بلندی داره...قربونت بشم مامانی من تند تند موهاتو کوتاه میکنم تا حجم موهات بیشتر بشه اون موقع بلندش میکنیم تا خوشگل تر باشه...

تو نقاشی خیلی پیشرفت داشتی...یه آدم کامل، ماه، خورشید، هواپیما(البته به قول خودت)میکشیدی الان سیب و پروانه هم یاد گرفتی..اینم عکس سیبت البته قبل از کوتاهی موهات!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (22)

مهسا
20 آذر 91 10:27
سلام مریم جون خیلی دلم واسه گل دختری تنگ شده بود .مثل همیشه عکسا ت خیلی ناز شده روشای عزیزم.
وای مریم جون مهرسا هم این روزا خیلی لجباز شده بعضی وقتا واقعا نمیدونم باید باهاش چیکار کنم.


سلام عزیزم ممنون از لطفت گلم
هیچ کاری نمیشه کرد من یه جایی خوندم که نوشته بود تا 6 سالگی لجباز میمونن...خدا بهمون صبر بده!
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
20 آذر 91 12:26
عزاداری هایتون قبول باشه
روحشون شاد ...هر وقت دلتگ شدی براشون قران بخون

نقاشی کشیدن و خمیر بازی ... باز یها یمورد علاقه دختر من هم هست

مو کوتاهی ات هم مبارکتون باشه هم مادر و هم دختر


ممنونم عزیزم
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
20 آذر 91 15:06
دوست گلم با سه تا پست جدید 46-47-48 بروزیم
مامان رهام
21 آذر 91 11:04
سلام مریم جون خوبید.عزاداری هاتون قبول باشه خدا علی رو هم بیامرز ان شاله...............


سلام مونایی مرسی گلم ...ایشالا....
مامان رهام
21 آذر 91 11:04
عاشق این ادب و نزاکتتم به خدا


مامان رهام
21 آذر 91 11:04
مبارک باشه موهاتونو کوتاه کردین


میسی خاله جونم
زینب &مجید
21 آذر 91 11:33
سلام مریم جون
تاسوعا وعاشورا که بهونه ای برای دورهم جمع شدن فامیلا بود،هم گذشت.
ولی روی هم رفته خوش گذشت.
روشای گل با مهربونیش و شیرین زبونیش بینمون بود لذت بردیم.
با صحبتهای ساعتی امیر هم به فیض رسیدیم.
دخترمونو ببوس.
روشاجونو ببوس.


مرسی زینب جون ...صحبتهای امیرو نگو که که دیگه فیض الله شدیم ...ممنون از لطفت عزیزم
پریسا
22 آذر 91 0:17
با سلام عزیزم ببخشید ،تازه پیام خصوصی رو دیدم. تصویری که گفتی رو برداشتم. البته اونطوری هم که اون گفته نیست ، یعنی کمی چاخان کرده . در هر صورت برات برداشتم.روشای عزیزم رو ببوس
مامان زهرا دختر دوست داشتنی
22 آذر 91 12:59
دوست خوبم
با یک شاخه گل
توی این روز زیبا 12/12/12
بهترین ها را برای شما و خانواده محترم آرزومندم.



ممنون عزیزم


رها
22 آذر 91 13:37
نمیدونی چه لذتی میبرم که اینطور از گل دخترت مینویسی مریم جون
زنده باشه ...چه خانوم هم شده ماشالا


فدات شم رها جون ایشالا نی نی کوچولوی شما هم بزرگ میشه و ما میام لذت کاراشو میبریم...
ی دختر
22 آذر 91 15:04
فدای روشا جون.. مرسی اومدی پیشم..
خودمم. آنگ وبمو.. خیلی دوس دارم


حتما" دوست داشتی که گذاشتی رو وبت
از شما هم ممنون که اومدی پیش ما
ستاره زندگی
23 آذر 91 13:07
سلام مامانی، خدا رحمتشون کنه
قشنگ من عزیزمن نقاشی ات هم قشنگه
کوتاه کردن موهات هم مبارک


ممنون خاله جون مهربووووووووووونم
ستاره زندگی
23 آذر 91 13:14
مامانی در پست تعطیلات تست هوش رو
می تونید ببینید.


چشم میام میبینم عزیزم
مامان فتانه
24 آذر 91 0:37
سلام چه دختر باهوش و زرنگی..چه نقاشیه قشنگی هم کشیده افرین...مامانی بیا به ایلین ما هم سر بزن تا باهم دوست شیم


ممنون عزیزم چشم میام
مامان نوژا
27 آذر 91 9:23
دوست خوبم به خاطر روشا که اشکات و میبینه و ناراحت میشه گریه نکن.هزار ماشالله که چه قدی کشیده


چشم عزیزم
نه بابا خیلیم قد نکشیده تو عکس این شکلی نشون میده
مامان آراد(خاطره)
29 آذر 91 15:57
محفل آریائی تان طلائی، دلهایتان دریائی شادیهایتان یلدائی، پیشاپیش مبارک باد این شب اهورائی



ستاره زندگی
30 آذر 91 11:37
یادمان باشد با آمدن زمستان ، اجاق خاطره ها را روشن بگذاریم
تا دچار سردی فاصله ها نشویم . . .
شب یلدا خوش بگذره



مرسی گلم به شما هم خوش بگذره
مامان رهام
2 دی 91 10:08
سلام عزیزم خوبید.
منو ببخش هفته پیش دو روز اومدم سرکار خیلی حالم بد بود یه روزم اومدم داشتم تایید می کردم کامنتا رو که تلفنمون قطع شد.نشد بیام پیشت عزیزم .هیچ کس جای شمارو براما نمی گیره مریم عزیزم.

سلام عزیزم ایشالا بلا دور باشه ...
شما عزیزی خانوم
مامان رهام
2 دی 91 10:08
امیدوارم یلدا بهتون خوش گذشته باشه


مامان رهام
2 دی 91 10:09
پلیز خصوصی
نگین
4 دی 91 10:19
سلام
آرزوی بهترینهای برای روشا جون و خونواده ی محترمش


ممنون از شما
ستاره زندگی
5 دی 91 12:46
دوست داری بدونی ستاره در آذر ماه چندبار کیک خورده؟؟


حتما"