سرگرمیهای روشا
همه زندگی من روشا جان!
مامانی شما خیلی زودمداد دست گرفتی و عاشق خط خطی کردن ولی به اصطلاح خودت نقاشی بودی اول مدادو دست چپ میگرفتی ولی یه مدته که با دست راست مینویسی
پدر که دید خیلی به نقاشی علاقه داری برات مداد رنگی خرید شما هم با علاقه ی بیشتر خط خطی میکردی مامان برات چشم چشم دو ابرو رو نقاشی میکرد و شعرش برات میخوند بعد از یه مدت خودت میگفتی مامان ابرو بکش من میکشدم شما شعر میخوندی
وقتی میخوای یه کتاب داستاناتو ورق بزنی تمام کتاباتو دوروبرت پخش میکنی بعد دراز میکشی و ورق میزنی عاشق کتاب خوندنتم و از این کارت لذت میبرم در روز هر چندباری که کتاباتو جمع کنم خسته نمیشم
اولین کتاب داستانی که برات خوندم حسنی یه دلقک شده که به صورت شعر بود شما انقدر داستانشو دوست داشتی که خیلی زود یاد گرفتی و با کمک مامان تعریف میکرد
نمیدونی چقدر شیرین تعریف میکنی هر جا که میرفتیم کلی درخواست داشتی که تعریف کنی وشما هم با آب و تاب تعریف میکردی الانم داستان بز بز قندیو تعریف میکنی
یکی دیگه از سرگرمیات تاب هستش در روز چند بار میگی مامان بریم پارک منظورت اینه که بری روی تاب بشینی مامان هلت بده تا خسته بشی بگی بسه
الان که هوا خوبه زود به زود بعدازظهرا با هم میریم پارک بانوان شبها هم با پدر میریم پارک بانوان و آقایان با پدر کلی تو قسمت اسباب بازیها بازی میکنین آقایی که مسئول ماشین برقی هستش کلی باهات رفیق شده وقتی دور بازیت تموم میشه میگه دوباره بشین خلاصه شبها تا میای بخوابی 12 میشه عشقم
راستی مامانی یادم رفت بگم که خیلی
ولی میدونم که شما یادت نمیره!