تقدیم به روح پاک برادرم
مونس من روشا جان!
مامانی نمیدونم وقتی بزرگ شدی و این پست رو میخونی ازم ناراحت میشی یا خوشحال ولی دوست دارم برات بگم از داغ دلم بگم از این روزای سخت و از این روزگار سنگدل!
نمیدونم خوابم یا بیدار نمیتونم باور کنم که برادر نازنینم را دیگه هیچ وقت نمیبینم نمیخوام باور کنم برادرم بعد از اتمام خدمت سربازی برای گرفتن کارت خدمتش توی مسیر اصفهان-شیراز تصادف میکنه و هرگز نمیتونه کارت پایان خدمتش رو ببینه نمیخوام باور کنم برادرم چند روز توی سردخونه بوده و ما نمیدونستیم چه بلایی سرمون اومده !
نمیخوام باور کنم دیگه خندهای قشنگشو !شوخی کردناشو! نگاهای مظلومانه اش !حتی حرص دادناشو !شیطونیاشو! نمیبینم!!!!!!!
دلم برای بوی تنت که همیشه بوی عطر میداد تنگ شده داداشی دلم برای شوخیات برای تلفنات تنگ شده !دیگه کی به من زنگ بزنه که دلم برای روشا تنگ شده الان میام دنبالتون!
خدایا با ما چیکار کردی نمیخوام ناشکری کنم من سر از مصلحتت در نمیارم کمر پدر مادرم خورد شد تازنده ایم این غم بزرگ روی دلمون سنگینی میکنه!
روشای من شما هم با تمام کودکیت فهمیدی چه مصیبتی بهمون وارد شده با اشکای ما اشک میریختی به مامان میگفتی چرا گریه میکنی وقتی میگفتم دایی علی رفته پیش خدا دیگه پیش ما نیست گریه میکردی و میگفتی دایی علی نیست عزیز جونم شما رو میبرد پیش خودش تا کمتر اذیت بشی تا این موقع یک ثانیه هم از هم جدا نبودیم ولی چاره ای نبود آخه خیلی اذیت شدی!
بمیرم مامانی که توی این سن باید این تجربه ی سخت رو داشته باشی ولی این تقدیریه که خدا برای ما رقم زده و هیچ کاری از دست هیچ کس بر نمیاد!
داداشم امیدوارم یه روزی یه جایی دوباره همدیگرو ببینمیم میبوسمت و برات از خدا طلب آمرزش میکنم هر چند که میدونم تو در آرامشی و جات از همه ی ما بهتره وقتی سر مزارت میام انگار به یک کوه آرامش رسیدم فقط اونجاست که دیگه بغضی ندارم و دلم آروم میگیره
دوستت دارم و به امید دیدار دوباره!!!!!!!!