روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

برای دخترم روشا

تقدیم به روح پاک برادرم

1390/4/5 2:52
نویسنده : مامان مری
1,027 بازدید
اشتراک گذاری

مونس من روشا جان!

مامانی نمیدونم وقتی بزرگ شدی و این پست رو میخونی ازم ناراحت میشی یا خوشحال ولی دوست دارم برات بگم از داغ دلم بگم از این روزای سخت و از این روزگار سنگدل! 

نمیدونم خوابم یا بیدار نمیتونم باور کنم که برادر نازنینم را دیگه هیچ وقت نمیبینم  نمیخوام باور کنم برادرم بعد از اتمام خدمت سربازی برای گرفتن کارت خدمتش توی مسیر اصفهان-شیراز تصادف میکنه و هرگز نمیتونه کارت پایان خدمتش رو ببینه  نمیخوام باور کنم برادرم چند روز توی سردخونه بوده و ما نمیدونستیم چه بلایی سرمون اومده !

نمیخوام باور کنم دیگه خندهای قشنگشو !شوخی کردناشو! نگاهای مظلومانه اش !حتی حرص دادناشو !شیطونیاشو! نمیبینم!!!!!!!

دلم برای بوی تنت که همیشه بوی عطر میداد تنگ شده داداشی دلم برای شوخیات برای تلفنات تنگ شده !دیگه کی به من زنگ بزنه که دلم برای روشا تنگ شده الان میام دنبالتون!

خدایا با ما چیکار کردی نمیخوام ناشکری کنم  من سر از مصلحتت در نمیارم کمر پدر مادرم خورد شد تازنده ایم این غم بزرگ روی دلمون سنگینی میکنه!

روشای من شما هم با تمام کودکیت فهمیدی چه مصیبتی بهمون وارد شده با اشکای ما اشک میریختی به مامان میگفتی چرا گریه میکنی وقتی میگفتم دایی علی رفته پیش خدا دیگه پیش ما نیست گریه میکردی و میگفتی دایی علی نیست عزیز جونم شما رو میبرد پیش خودش تا کمتر اذیت بشی تا این موقع یک ثانیه هم از هم جدا نبودیم ولی چاره ای نبود آخه خیلی اذیت شدی!

بمیرم مامانی که توی این سن باید این تجربه ی سخت رو داشته باشی ولی این تقدیریه که خدا برای ما رقم زده و هیچ کاری از دست هیچ کس بر نمیاد!

داداشم امیدوارم یه روزی یه جایی دوباره همدیگرو ببینمیم میبوسمت و برات از خدا طلب آمرزش میکنم هر چند که میدونم تو در آرامشی و جات از همه ی ما بهتره وقتی سر مزارت میام انگار به یک کوه آرامش رسیدم  فقط اونجاست که دیگه بغضی ندارم و دلم آروم میگیره


دوستت دارم و به امید دیدار دوباره!!!!!!!!


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (32)

سارا
5 تیر 90 13:28
سلاااام عزیزم خوبی؟وا ی ی ی 4بار دقیق مطلبتو خوندم واقعا حالم بد شدبهت تسلیت می گم عزیزم می دونم سخته خیلیمسخته اما همش برای داداشت نماز بخون ذکر بگوتا روح بزرگش در آرامش ابدی باشه امیدوارم کهخدابهتون یه صبر بزرگ بده از اینجا تک تک اشکای تو و روشای عزیزمو می بوسم


سلام سارای عزیزم براش نماز میخونیم قرآن ختم میکنیم اما بیشتر برای آرامش خودمون چون مطمئنیم که اون جاش خوبه از خوابهایی که ازش دیدیم میگم و از تو دوست خوبم ممنونم
مدرسه مامان ها
5 تیر 90 16:49
سلام مامان مهربون
واقعا ناراحت شدم، بهتون تسلیت می گم. امیدوارم خدا فرزند ناز و قشنگ تون رو حفظ کنه.
مدرسه ی مامان ها منتظر نظرات مفید شما هست.


سلام به شما دوست مهربونم ممنونم از لطفتون
مادر سامان
5 تیر 90 17:50
سلام به دوست عزیزم
من وقتی دیدم چند وقت نبودی واقعا نگران شدم و برات پیغام هم گذاشتم . حالا دیدم که نگرانی ام بی مورد نبود . واقعا دل خراشه و من خیلی ناراحت و غمگین شدم . از خداوند میخوام که فقط بهتون صبر بده تا بتونید این داغ و مصیبت بزرگ رو تحمل کنید
عزیزم یک حرفی باهات دارم:
در این که از دادن عزیز واقعا جبران ناپذیره شکی نیست ولی مطمئن باش اخر و عاقبت همه ما مردنه و کسی نمیتونه ازش فرار کنه فقط زمانشو کسی نمودونه . پس به این قضیه که مرگ برای تمام انسان ها وجود داره فکر کن مطمئنا راحتر میتونی این غم بزرگ رو تحمل کنی. کی میدونه شاید این اخرین نظری باشه که من برای تو مینوسم و پایان ......



سلام عزیزم حتما" مرگ برای همه هست ولی کاش موقعی باشه که همه زندگیشونو کرده باشن داداشم دیگه دوست داشت مستقل بشه میگفت من زود زن میگیرم تا زود سروسامون بگیرم ولی مرگ بهش فرصت نداد
خدا نکنه که این آخرین نظرت باشه ایشالا سالهای سال کنار خانواده ات سالم و خوش باشی عزیزم مرسی از همدردیت
تینا
5 تیر 90 18:14
سلام مریم عزیزم ... بمیرم برات که میدونم خیلی روزای سختی داشتی ... برای روشا که میدونم اونم خیلی زجر کشید ...
من که هنوز باور نکردم ... وقتی خبر فوتشو به ما دادن ما روبه روی یه کوه سرسبز بودیم کنار دریا ... نمیدونم چرا همش حس میکنم اونجا بهشت بود و علی هم الان همونجاست تا به علی فکر میکنم اون منظره میاد جلوی چشمم !!! خواهر گلم امیدوارم خدا صبر بده به همتون به خصوص به مامان و بابای مهربونت
میدونی که همتونو مثل خانواده خودم دوست دارم و علی برام مثل برادر نداشته خودم میموند ...
روحت شاد داداش علی


سلام دوستم الان که دارم جوابتو میدم اشکم بند نمیاد باورت میشه که مجید پسر خالم خواب این منظره رو دیده که علی اونجا وایستاده !مرسی از همدردیت
روحت شاد داداش مهربونم
مامان آریان
6 تیر 90 0:59
سلام عزیزم
بهت تسلیت میگم
امیدوارم خدا بهتون صبر بده و دختر نازتو برات ببخشه


سلام مرسی عزیزم
مامان کيانا
6 تیر 90 8:03
سلام خانومي...ميدونم هيچ چيز تسلاي دل يه خواهر داغدار نيست جز اينکه بدونه داداشي زنده وجاويده وفقط از نظر دوره...مطمئن باش داداشي توي آسمونا در کنار خداوند مهربون نظاره گر شماست ونگران غصه شما ومخصوصا پدر ومادرته...ميدونم خودت کوهي از غمي ولي سعي کن به اونا بيشتر برسي ودر کنارشون باشي ...بازم تسليت ميگم ...شريک غمت هستم عزيزم


سلام دوست خوبم همه میدونیم که جاش خوبه وحتی از خوابهایی که ازش دیدن که نگران ماست اون مارو میبینه ما چیکار کنیم که نمیتونیم باور کنیم که دیگه شکل قشنگش اون چشمای نازو و مهربونش رو نمیبینیم !بازم ممنونم از همدردیت ایشالا که هیچ کس داغ عزیز نبینه
مامان ریحانه
6 تیر 90 12:22
سلام مریم جون منم به نوبه ی خودم بهت تسلیت میگم مواظب خودتو روشاجون باش


سلام خانومی مرسی از لطفتت راستش تو این شرایط دیگه یادم از خودم و روشا رفته
مامان رادین
6 تیر 90 13:44
یاد خدا آرام بخش دلهاست.
عزیزم بهت تسلیت می گم.انشالله خدا بهتون صبر بده و روشای نازنین رو بهت ببخشه.


ممنونم از محبتتون سلامت باشید
منتظران لبخند خدا
6 تیر 90 14:24
انالله و اناالیه راجعون
سلام. مصیبت وارده و درگذشت برادر عزیزتونو بهتون تسلیت می‌گیم. واقعا شوکه شدیم وقتی این خبر رو خوندیم. راستش یه مدت که پیداتون نبود، نگران شدیم و کامنت هم گذاشتیم. اما وقتی تو اون شرایط جواب ما رو گذاشتین، سیر گریه کردیم. باور کن الانم که ایم مطلبو می‌نویسیم تو دلمون غوغا است. خدا بهتون صبر بده. ایشالا هر چی خاک اون مرحوم عمر روشای ماهمون بشه! براش دعا کنید و مطمئن باشید که خدا دوستش داشته که تو عنفوان جوانی او رو به جوار خویش دعوت کرده. بازم بهتون تسلیت می‌گم و امیدوارم که خدا روح ایشون به بهشت برین شاد کنه و به شما صبر عنایت کنند. آمین


مرسی دوستای خوبم راستش وقتی نظراتون را میخونم کلی گریه میکنم و یکم آروم میشم ممنونم از همدردیتون ایشالا شما سلامت باشید و داغ نبینید
مامان عسل
6 تیر 90 16:03
وای خیلی وحشتناک بود خدا بهتون صبر بده


واقعا"حشتناک !کاش خواب میدیدم مثل وقتایی که از خواب بیدار میشی و خدارو شکر میکنی که هرچی دیدی خواب بوده و از بیدار شدنت یه حس خوب بهت دست میده!ممنونم ازت خدا به شما سلامتی بده
مامان آريا
6 تیر 90 16:16
سلام عزيزم با غمت آشنام بادردايي كه كشيدي و مي كشي انس گرفتم منو توي غمت شريك بدون خدا به پدر و مادرت صبر بده گلم مي دونم خيلي سخته با نوشته هات گريه كردم چون خودم مي دونم عزيز از دست دادن يعني چي جاي خاليش و ثانيه به ثانيه حس كردن يعني چي من خواهر و خواهر زاده 5 سالمو درست چند ساعت به سال تحويل سال 84 از دست دادم نمي دوني چه عيدي بود كه خدا به ما داد 10 ماه بعد پدرم از داغ دختر ارشدش كمرش شكست و مارو ترك كرد و رفت پيش اونا در يكسال سه تا داغ اونم از عزيز ترينات براي همين مي گم با نوشته هات گريه كردم چون اين غم و با گوشت و خون احساس كردم خدا گلچينه عزيزم برادر توهم يكي از بهترين گلاش بوده اميدوارم خدا صبر به هموتون بده


وای خدای من چقدر دلخراش چی کشیدی عزیزم خیلی سخته هیچی نمیتونم بگم جز اینکه بگم واقعأ متاسفم من واقعا" سر از کارای خدا در نمیارم !آدمای پیری رو میشنام که آرزوی مرگ میکنند ولی سالهای ساله که زمین گیر شدن !مرسی از همدردیت عزیزم ایشالا شما در کنار خانواده ات سالهای سال زنده باشی
تینا
6 تیر 90 17:25
عزیزم ... از دیروز تا حالا 10 بار این مطلبتو خوندم و هر بار بیشتر گریه کردم الان یه کم سبکتر شدم ... مرسی که این مطلبو گذاشتی
نمیدونی چه حالی شدم وقتی دیدم نوشتی وقتی مجید خوابشو دیده توی همون منظره بوده ... پس احساسم راست گفته


تو همیشه احساسات راست میگن اینو از ته قلبم میگم !خوشحالم که گریه کردی وسبک شدی دوست خوبم!
مامان آريا
7 تیر 90 11:48
غــــم هــجــران تـــو را چــاره و درمــان چه کنم
هـمـه روز و هـمـه شـب دیده ی گریان چه کنم
ای کـــه آرامــش جــان در گــروی روی تــو بــود
رفتی و بی تـو بـر ایـن حـال پـریـشـان چـه کنم
تن من نی شد و شد نغمه ی دل بی تو حزین
وای بـــر مـــن تـــو بــگـــو بـا نی نـالان چه کنم



خیلی زیبا بود ممنونم
زهرا
7 تیر 90 13:03
سلام عزيزم
خيلي نارحت شدم و بهتون تسليت ميگم اميدوارم غم آخرتون باشه مواظب خودتون و روشا جون باشيد.


سلام مرسی عزیزم سلامت باشید
سارا
8 تیر 90 13:05
سلام عزیزم به وبم بیا چون شاید این آخریش باشه و تنهام بزاری...


چرا آخریش!!!
مامان سارینا
8 تیر 90 15:47
سلام
وقتی مطلبتو خوندم خیلی ناراحت و متاثر شدم خداوند بهتون صبر بده
ببببببببوس برا تو و روشا جونی


سلام ممنونم شما سلامت باشید
سارا
9 تیر 90 13:41
صدای بال و پر جبرئیل می آید
شب است و ماه به آغوش ایل می آید



لب کویر پس از این ترک نخواهد خورد
که ساقی از طرف سلسبیل می آید


لباس خاطره را از حریر عشق بدوز
حلیمه! نزد تو فردی اصیل می آید



نگاه آمنه از این به بعد می خندد
چرا که معجزه ای بی بدیل می آید



میلاد پیامبر رحمت، تاج آفرینش بر شما خجسته باد




عزیزم من آپ هستم خوشحال می شم تشریف بیاری بووووووس

سلام مرسی خیلی قشنگ بود

عزیز
10 تیر 90 1:53
مریم جان امروز ساعت چهار دلم باشما بود منهم حتم صلوات گرفتم دلم پیش شما بود از خدا میخواهم که به همه خانواده ات صبر بده @};مرا در غمتان شریک بدانید


سلام مامان مرسی از محببتات میدونم که شما هم همون اندازه که ما غمگینیم شما هم غمگینی .این مدت خیلی زحمت کشیدی هم برای روشا هم برای مامانم اینا ایشالا برای شادیاتون جبران کنم

مامان آرمان
10 تیر 90 13:08
بازم سلام.تسلیت بهتون میگم . واقعا از دست دادن عزیزان بخصوص مرگ جوونا خیلی خیلی سخته. خدا بهتون و مادر و پدرتون صبر بدهد.اشاءا... شما و دختر نازتون در کنار خوانوادهاتون سالهای سال زندگی خوب و خوشی داشته باشید.


سلام خانومی خدا به شما سلامتی بده عزیزم
مامـان آتـیـن
10 تیر 90 22:47
سلام مريم جون
به خدا نمي دونی چــــــــه حالی شدم وقتی تو نظرات نوشته بودی روزای سختی رو میگذرونی...
الهـی بمیرم که تو و روشای گلم همچین روزای سخت و همچین غم بزرگی رو تحمل کردین
واقعا" متاثر شدم... به خدا نمی دونم چی بگم چی بنویسم که یکم دل داغدیده تو آروم کنه فقط و فقط می تونم برای برادر پاکت از خدا طلب آمرزش کنم و برای خودت و خانواده ات طلب صبر...
ایشالا هرچی خاک اون عزیز از دست رفته اس بقای عمر خودت و دخترگلت و عزیزانت باشه
منم تو غم خودت شریک بدون عزیزدلم


ممنونم عزیزم میدونی دیگه هیچی مارو نمیتونه آروم کنه دیگه نمیشه مثل قبل زندگی کرد انگار یه تیکه از بدنمون کم شده همش داریم دنبال یه چیزی میگردیم . عصبی شدیم انگار با دنیا دعوا داریم ولی باورت نمیشه وقتی میریم سر مزارش چه آرامشی بمون میده دلمون نمیاد از پیشش بیایم ولی چه میشه کرد!!!
ممنونم از همدردیت عزیزم
مامان علي
10 تیر 90 23:39
سلام عزيزم.خدا بهتون صبر بده.واقعا برادر سرمايه بزرگيه.بهتون تسليت ميگم.مواظب خودت و روشا جون باش


سلام مرسی عزیزم شما سلامت باشید
ستاره
12 تیر 90 11:30
مریم جونم با تمام وجودم غمتو می فهمم و اندوهتو درک می کنم آخه می دونم از دست دادن یه عزیز چقدر سخته انگار یه تیکه بزرگ از وجود آدم کنده می شه ولی همیشه یادآوری خاطرات عزیزت قلبتو آروم می کنه واسه همینه که خاطره ها مقدسن
دلم می خواد بدونی علی برای منم خیلی خیلی عزیز بود وهست
منو تو غمت شریک بدون و باور کن آرامش و خوشبختی و شادیت آرزومه و مطمئن باش جای علی خیلی بهتر از اونیه که فکرشو بکنی


سلام به مهربون ترین دختر خاله ی دنیا ممنونم عزیزم از تمام همدردیات .بودنت کنارمون وتما زحمتهایی که این مدت کشیدی عزیزم با تمام وجودم برات آرزوی بهترینهارو میکنم
نفس
14 تیر 90 2:00
سلام عزیز دلم .....اتفاقی وبلاگتو دیدم و واقعا" متاثر شدم و اشکام سرازیر شد... هیچی ندارم بهت بگم جز اینکه از خدا برات صبر بخوام....از خدا میخوام که ازین به بعد بهترینها رو پیش روی خانوادت قرار بد....برای برادرتون فاتحه خوندم به امید اینکه خدا بهترین جا رو تو بهشت تقدیمش کنه


سلام خانومی ممنونم از لطفتون خدا هم به شما و خانوادتون سلامتی بده بازم اتفاقی بمون سر بزنید !
خیلی اسم قشنگی دارین آدم یه حس خوب بهش دست میده وقتی یکیو به این اسم صدا میکنه من مرتب به روشا میگم نفسم!!!
مامان شینا
21 تیر 90 1:03
با خوندن مطلبت خیلی دلم گرفت یادش گرامی


منو ببخشید ولی باید این مطلبو میذاشتم دوست نداشتم کسیو ناراحت کنم ممنون از همدردیتون
نی نی توپولی
22 تیر 90 1:33
عزیزم من خیلی متاثر شدم خداوند رحمتش کندداغ برادر میگن خیلی سخته ولی خدا صبرش هم میده خداوند خوبا رو گلچین میکنه


ممنونم خانومی خدا به شما سلامتی بده عزیزم
ستاره
22 تیر 90 13:12
ای دل غمدیده حالت به شود دل بد مکن
وین سر شوریده باز آید به سامان غم مخور

ای دل ار سیل بلا بنیاد هستی بر کند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور

هان مشو نومید چون واقف نئی از سر غیب
باشد اندر پرده بازیهای پنهان غم مخور.


ممنونم عزیزدلم که همیشه با ما هستی
مانیا
27 تیر 90 11:10
وای موهای تنم سیخ شد...
تسلیت میگم.
منم 19 تیر 88 دوستم رو از دست دادم..
خیلی سخته..
و هیچوقت داغش برای آدم کهنه نمیشه...


منم به شما تسلیت میگم
مامان نوژا
1 مرداد 90 10:51
سلام عزیزم تسلیت میگم بهتون واقعا متاثر شدن .از خدا میخوام که به شما و مادر پدرتون صبر بده .


سلام دوست عزیزم ممنونم سلامت باشید
مامان علی مرتضی
23 مرداد 90 15:33
مریم جون واقعا متاسفم من این پستو امروز خوندم وخیلی ناراحت شدم امیدوارم غم آخرت باشه و روح برادر نازنینت در آرامش کامل باشه ...


ببخشید توروخدا من دلم نمیخواد کسیو ناراحت کنم ولی چون خیلی دلم گرفته بود و این وب مربوط به روزایی که روشا پشت سر می ذاره مجبور شدم بنویسم ! ممنونم از همدردیت ایشالا شما غم نبینید
asal
1 شهریور 90 18:23
فوت علی اینقدر شوک بزرگی بود که منم هنوز نتونستم هضم کنم و بپذیرم خیلی سخته از خدا می خوام که قدرت تحمل این مصیبت بزرگ رو هم به تو هم به مامان بابات و بقیه بده چاره ای جز تحمل نیست عزیزم


آره میدونم ولی ما فکر میکردیم با گذر زمان بهتر میشیم ولی نه هرچی میگذره داغش تازه تر میشه!!!
مامان محیا
20 فروردین 91 8:29
نه تونستم مطلبتو بخونم و نه کامنتها رو . چشام کلماتو نمیتونه ببینه و تحمل کنه..چون میدونم چی نوشتی.. همش حرفای خودمه. بخصوص قسمتی که : دیگه کی برام زنگ بزنه.. خواهرم 30 سالش بود. دوسال بزرگتر از من و تنها کسی که تو تهران داشتم. خیلی تنها شدم.. هر ساعت بهم زنگ میزد و الان دیگه هیچی... خدا رحمتشون کنه...


ببخشید ناراحتت کردم با تک تک سلولهای بدنم درکت میکنم ...نمیتونم چیزی بگم که تسلی خاطرت بشه! خدا خواهرتو رحمت کنه...
آناهیتا مامانیه آرمیتا
7 تیر 91 15:47
واقعااشک توی چشمام حلقه زدباخوندن نوشته هاتون . عزیزم خداصبروآرامش زیادی به شماوخانواده گرامیتون عطاکنه وبدونیدبهشت هم جای خوبیه برای برادرنازنینتون . خدارحمتشون کنه


ممنون ازتون خدا رفتگان شمارو بیامرزه