دکتر شدم...
عشق من روشا جان!
مامانی شما بعد از واکسن 6 ماهگیت وقتی میرفتیم پیش دکترت تا میدیدیش میزدی زیر گریه تا معاینه ات تموم میشد پدر سریع میبردتت بیرون این حالتت تا 21 ماهگیت ادامه داشت
تا اینکه اتفاقی یه کتاب قصه برات گرفتم که نی نیه مریض شده بود با مامانش رفته بود دکتر ولی نی نی از دکتر نمیترسید و توی بغل دکتر میخندید!
وقتی این کتابو میخوندم میگفتم ببین چقدر دکتر مهربونه نی نی دوستش داره !خودت هم به این کتاب خیلی علاقمند شدی و روزی چند بار می اوردیش و میگفتی بخونش تا اینکه خودتم سرما خوردی توی اریبهشت ماه بود که رفتیم پیش دکتر و مرتب اون قصه رو یادت می آوردم
وقتی دکتر خواست معاینه ات کنه با کمال تعجب با دکترت همکاری میکردی دهنتو قشنگ باز کردی تا گلوتو ببینه میگفت با روشا چیکار کردی انقدر قشنگ همکاری میکنه تا الان هیچ بچه ای توی این سن انقدر قشنگ دهنشو باز نکرده من وپدر هم کلی شوک شده بودیم خلاصه از اون روز دیگه از دکتر رفتن هراس نداشتیم
بعد از اون روز چون دستگاه فشارو توی خونه میدیدی و وقتی عزیز میخواست فشار پدرو بگیره شما هم همون کارارو میکردی وقتی میگفتیم بیا فشارمون بگیر یه دستتو میگرفتی دور مچمون اون یکی دستتو میذاشتی روی گوشت و میگفتی خوبه
دیگه بعد از یه مدت مشتریات زیاد شدن وتوی مراسم دایی علی انقدر سرم و آمپول دیدی که روزی چند بار به همه آمپول میزدی تا اینکه خاله سی سی با اون حالش رفت برات سری کامل لوازم پزشکی خرید
یه بار برات توضیح دادم که از هر وسیله چطور و برای چی استفاده میشه بعد از اون یاد گرفتی که مثلا" تب گیرو زیر بغل بذاری ولی به بدن نچسبونی انگشتتو میذاشتی روش و میذاشتی زیر بغل میای میگی برات فشار بگیرم گوشی رو میذاری روی قلبم بعد با وسیله ی معاینه ی گوش گوشمو میبینی بعد زانوهامو با چکش چک میکنی خیلیم محکم میزنی بعد گلومو میبینی بعد یه آمپول میزنی میگی خوب شدی
الان یاد گرفتی میگی دکتر شدم بعد کیف معاینه ات را میاری هر وسیله همون طور که کاربردش هست استفاده میکنی بعد میگی خوبی هیچی نیست
بهترینم مامانی برات آرزوی بهترینهارو داره ایشالا وقتی برای خودت خانوم شدی توی هر رشته ای که دوست داشتی بهترین و موفق باشی
برای ما شما بهترین و قشنگترین و مهربون ترین دختر دنیایی
خیلی دوستت داریم عزیزم