روحیات قشنگ
دلبر کوچولوی من روشا جان!
مامانیه قشنگم میخوام از عادتهای قشنگت برات بنویسم !یادته برات گفتم خیلی علاقمند به دمپایی و کفش بودی !و الانم هستی از روزی که کفش پوشیدی خودت دوست داشتی کفشاتو پات کنی و خیلی زود تو این کار مستقل شدی و تا الان هیچ موقع تا به تا کفشاتو پا نکردی!
یه مدته که دستت به در کمد میرسه !و در کمدی که کیف وکفش مامانی هست رو باز میکنی یه کیف میندازی رو دوشت یه کفشم میپوشی یه روسری هم از روی گیره میکشی پایین سرت میکنی ودور خونه تق تق راه میری کلی قیافه میگیری که مثلا" الان چه خانومی شدی وقتی این کاراتو میبینم یاد بچگی خودم میفتم وتمام کودکیم جلوی چشمم میاد...
وقتی مامان میخواد آرایش کنه میگی میخوای لب بزنی ؟میگم بله!میگی بذار من برات بزنم...مفهوم آرایشم زود یاد گرفتی تقصیرم نداری جنسیتت ایجاب میکنه عزیز دلم وقتی خاله سایه رو میبینی که آرایش داره محو لباش میشی
اولا که یاد گرفته بودی بگی لب تا من رژلب میزدم میگفتی منم لب بزنم ؟منم میگفتم شما نی نی هستی باید با عروسکات بازی کنی وقتی بزرگ شدی لب بزن مامانا فقط میتونن لب بزنند!شما هم طبق معمول توجیح شدیو هر موقع من آرایش میکنم میگی من لب نمیزنم بزرگ که شدم میزنم ولی از قیافت معلومه که چقدر دوست داری لب بزنی...
بعد میخوای مامانیو آرایش کنی چشمات روز بد نبینه نمیدونی با مامان چیکار میکنی حسابی خط خطیم میکنی و میگی خوشگل شدی !فدات شم که منو خوشگل میکنی و جالب اینجاست که توی صورت خودت هیچی نمیکشی
یکی دیگه از عادتهات اینه که دستت به کلید لامپ میرسه وروشن وخاموش میکنی یاد اون روزای نه چندان دور بخیر که باید بغلت میکردیم و شما با خاموش روشن کردن کلید چراغ کلی ذوق میکردی اما حالا روی انگشت پات میاستی و تا اونجایی که میتونی خودت و میکشی بالا و چراغو خاموشو میکنی ولی برای روشن کردن قدت میرسه قربون قدو بالات بشم نازنینم
هرچی بزرگتر میشی به پدر وابسته تر میشی و دلت براش بیشتر تنگ میشه وقتی از خواب بیدار میشی اول سراغ پدرو میگیری منم میگم رفته شرکت شما هم بغض میکنی میگی تاشکی (کاشکی )منم میرفتم شرکت!این عادته هرروزته تا بعد از ظهرم چند بار یادش میکنی و تلفنی باهاش حرف میزنی کلی هم سفارش میدی!
تازگیا یاد گرفتی دعوام میکنی و جمله مگه نگفتم :شده نقل زبونت مثلا"میگی مگه نگفتم دست به اسباب بازیام نزن منم میگم روشا مهربون باش بعد صداتو لوس میکنی و آروم میگی مگه بهت نگفتم...خلاصه مامان من هر روز کلی باهات داستان دارم و هیچ موقع حوصله ام سر نمیره...
هنوزم وقتی میخوابی میام و محو صورت ماهت میشم راست میگن بچه ها برای پدر مادر از همه ی دنیا قشنگترن!وقتی میبینم یه مامان از قیافه ی بچش تعریف میکنه با خودم میگم وا کجای این قشنگه بعد یادم میافته که اونم یه مامانیه مثل من ...
من که فکر میکنم شما قشنگترین صورتی هستی که تا الان دیدم عاشق تک تک اعضای صورتتم و...
وقتی کارای قشنگت رو میبینم یاد شعر پدر میافتم که وقتی توی شکمم بودی میخوند بچم دختره دختر تاج سره واقعا" شما تاج سر مایی هرشکلی که باشی دنیا رو فقط با شما میخوام که دنیامو زیرو رو کردی
چند وقت پیش باباجون (بابای پدر)مارو دعوا میکرد که چقدر شمارو مهربون بار آوردیم شما با این مهربونی توی این دنیای ...کم میاری ولی ما شمارو مهربون بار نیاوردیم شما ذات مهربونی داری و من از این بابت خوشحالمو مطمئنم وقتی بزرگتر شدی خودت میفهمی که با هر کسی چه طور رفتار کنی...
مهربونیاتو دوست دارم ولی دوست ندارم طوری باشی که بقیه از احساساتت سوء استفاده کنند پس همیشه مهربون باش وبه هر کسی به اندازه ی خودش مهربونی کن...