باغ بهادران
یه دونه ی مامانی روشا جان!
مامانی ما دوباره با عمو مجید اینا آخر هفته رفتیم باغ بهادران! باغ بهادران یکی از شهرستانهای اصفهان هستش که رودخانه ی زاینده رود ازش رد میشه به خاطر همین خیلی سرسبز ه ویلای ما هم یک طرفش آب و یک طرفش درخت و جنگل خیلی جای با صفا و قشنگی بود و خیلی هم سرد
بازم به معرفت پسر خاله مامانی که اینقدر هوامونو داره مادر جون اینا نمیخواستن بیان ولی انقدر سماجت کرد که اونا هم راهی شدن عزیز اینا خاله های مامانی با بچه هاشون هم بودن ولی خاله سایه اینا نبودن چون پویان سرما خورده بود نتوستن بیان جاشون خیلی خالی بود
شب که رسیدیم اولین کار مامانی مجهز کردن شما به لباس گرم بود شام رو که خوردیم باباجون آتیش روشن کرد و همه گرم شدیم و سیب زمینی آتیشی خوردیم
شب هرکاری کردیم شما دلت نمی خواست بخوابی فکرکنم ساعت ٢ بود که دیگه خوابت برد و ٩ صبح هم بیدار شدی ودیگه از لباس گرمات راحت شدی حسابی تاب بازی میکردی وبرای خودت بازی میکردی
طبق معمول هم پدر مسئول جوجه بود آخه خیلی خوشمزه درست میکنه با عمو مجید غذارو درست کردند البته شما زودتر از همه غذاتونو خوردین وقتی میخواستی غذا بخوری بردم کنار آب آخه ویلا بغلیمون همشون ریخته بودن توی آب و بازی میکردن شما هم دوست داشتی نگاشون کنی با عزیز جون کنار آب نشستیم و بهت غذا دادیم
یکی از مردای ویلا بغلی خیلی شکل عمو مجید بود و توی آب شنا میکرد سرعت آب خیلی زیاد بود و یک دفعه آقاهه چند متر برد جلو شما هم خیلی ترسیدی و گریه میکردی که آب عمو مجیدو برد
عمو مجیدو صدا کردیم تا ببینیش و خیالت راحت بشه اون آقاهه هم برگشت و شما تونستی غذاتو بخوری بعدشم ما غذامون خوردیم ولی پدر هم طبق معمول از بس که دود خورده بود غذا نخورد! بعد از ظهرم بلالی درست کردیم خوردیم اونم خیلی خوشمزه شده بود خلاصه مامان فقط خوردیم
با کیان حسابی هم بازی شده بودی کیان پسر پسر خاله ی مامانیه که یک سال از شما کوچیکتره خیلی خوش خنده و خوردنیه از کسی غریبی نمیکنه وبا همه میخنده مثل شما خوش اخلاقه قربون جفتتون بشم که انقدر بچه های خوبی بودین و همه رو سرگرم کردین
تو راه برگشت از خستگی بیهوش شدی یه خواب حسابی کردی وقتیم رسیدیم خونه پریدیم توی حمام شام خوردیمو و زود خوابیدیم
مامانی ایشالا همیشه خوش باشی همیشه سالم باشی همیشه خندون باشی
دوستت دارما...
گل قشنگم این پستت مال 20شهریور ماهه که آماده بود ولی عکسا ویروس گرفته بود و باز نمیشد تا بالاخره پدر بازش کرد مامانیو ببخش که دیر شد....