مسافرت مشهد
زائر بارانی من روشا جان!
مامانی بالاخره طلسم مسافرت به مشهد شکسته شد و امام رضا هم مارو طلبید از اون روزی که مادر جون اینا به مشهد رفتند و من هر موقع توی تلویزیون حرم امام رضارو نشون میدادند بهت میگفتم که مادرجونی اینجاست شما هم از اون روز هر موقع حرم یا مسجد میدیدی میگفتی تاشکی بریم امام رضا
فکر کنم امام رضا صداتو شنید وما به همراه عمو مهدی و خونوادش و عزیز و مادر بزرگ رفتیم مشهد و شما اولین سفر زیارتی و اولین سفر هوایی و تجربه کردی رفتنه که پرواز ٢ ساعت تاخیر داشت و شما و آنیتا خیلی خسته شدید
از پشت شیشه هواپیما هارو نگاه میکردید و کلی تعجب از بزرگیشون وقتی نشستیم توی هواپیما آنیتا هم اومد پیش ما کلی با هم دیگه میخندیدید منم حسابی سرگیجه داشتم ولی خودمو با خنده های شما سرگرم کردم و به روی خودم نیوردم
ساعت ١٢ شب رسیدیم مشهد شما هم حسابی خواب از سرت پریده بودوقتی رسیدیم هتل و جاگیر شدیم دلت نمی خواست توی اتاق بمونی دوباره با پدر رفتی یه گشتی توی هتل زدی توی این مدت هم اکثرا" اسمتو یاد گرفته بودند شما هم کلی دلبری میکردی
فردا صبحش با عمو اینا رفتیم حرم با اینکه فاصله مون تا حرم خیلی کم بود اما تا برسیم یه ٢ساعتی شد یا میخواستی بغل باشی یا میخواستی خودت بری باید دنبالت میکردیم .وقتی رسیدیم اول رفتیم قسمت نذورات برای قربونی گوسفند که برات نذر کرده بودیم بعد هم پدر ایستاد نماز خوند منم مراقب شما بودم!
خیلی میترسیدم گم بشی کلی سفارش به پدر کردم که دست به جایی نزنی و روی دوش پدر رفتی توی حرم منم با خاله و آنیتا رفتم داخل توی حرم از ازدحام ترسیده بودی و گریه افتادی و سراغ منو گرفتی پدر هم زود آوردت بیرون !
بعداز ظهر یه خواب حسابی کردی و رفتیم بازار رضا هوا خیلی خوب بود وتونستیم سوغاتیامون رو بخریم شب وقتی خوابت برد پدر گفت به مامانم میگم بیاد پیش روشا بخوابه تا با هم بریم حرم اولش قبول نکردم و گفتم سردم میشه !!!
ولی پدر اصرار کرد و رفتم و خوشحالم که رفتم یه هوای سرد ولی دلچسب کلی با هم حرف زدیم یاد قدیما افتادیم رفتیم حرم ولی بازمن دستم به ضریح نرسید باورم نمیشد اون موقع شب جمعیت اینطوری باشه .یه موج از آدمهای که هر کدوم توی دلشون هزارتا غصه است!
ایستادم یه کنار با امام رضا خلوت کردم وقتی داشتم برای خونوادم دعا میکردم بی اختیار اسم دایی علی رو اوردم یه دفعه یادم افتاد که دایی نیستش کلی گریه کردم و از خدا خواستم که روحش در آرامش باشه واز اون روز دوباره حالم بده و خیلی یادش می افتم و بد جوری دلتنگشم
روز بعد هم جاهای دیگه ی مشهد رفتیم کوه سنگی نتوستیم پیاده بشیم چون شما ها خواب بودید و هوا خیلی سرد!همش دلشوره ی شمارو داشتم که سرما نخوری روز آخر به قدر سرد شد که هیج جا نرفتیم فقط رفتیم آتلیه از شماها عکس بگیریم!
تو مسیر هتل تا فرودگاه توی ماشین خوابت برد و حسابی عرق کردی تا اونجایی که شد خشکت کردم پدر هم اومد شمارو از من گرفت پیش خودم گفتم اگه پیش من نباشی سرما میخوری! ولی چون مسافت زیاد بود پدر از من گرفتت پتو هم انداخت روت ولی یه حسی بهم میگفت سرما میخوری!!!
خدارو شکر تاخیر نداشتیم توی فرودگاه آنیتا به من میگفت مریم و با دست هواپیما رو نشون میداد نمیدونی مامانی چقدر شیرین صدام میکرد یاد مریم گفتنای شما می افتادم و اینکه چقدر زود زمان میگذره !
مادر جونی و پدر جونی اومده بودند استقبالمون و رفتیم خونشون فردا هم پدر شرکت نرفت و موند خونه حمامت کردم وقتی بعد از ظهر از خواب بیدار شدی یکم آبریزش داشتی کلی به پدر قر زدم اونم میخندید از حرفای من توی دهنتو نگاه کردم دیدم دندونای آسیاب پایینت نیش زده کلی ذوق کردم و و خوشحال شدمو بهت تبریک میگفتم شما هم با خنده میگفتی سلامت باشی
مادر جون گفت مال دندوناتِ ولی با اینحال بردمت دکتر اونم گفت سرما خوردگیِ جزئی ولی بهش نگفتم دندون در آوردی آخه دکترا این چیزارو قبول ندارن ولی مامان نمیدونی چقدر بهونه گیر و بد اخلاق شدی الهی بمیرم برات داری چه زجری میکشی
توی مشهد هم خیلی دل نازک شده یودی ولی فکر نمیکردم داری دندون در میاری با تمام شیطنهات با تمام عشقی که به آنیتا داشتی و مرتب فشارش میدادی و محکم بغلش میکردی که بهش بگی دوستش داری ولی صدای آنیتارو در میاوردی با اینحال ازت راضی بودم
میدونم اونم وقتی بزرگ بشه کارای تورو با نی نی های دیگه میکنه تا بشون بگه خیلی دوستشون داره منم برای تمام مهربونیات چیزی ندارم جز اینکه بگم دوستت دارم