روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

برای دخترم روشا

مسافرت مشهد

1390/8/10 3:00
نویسنده : مامان مری
538 بازدید
اشتراک گذاری

زائر بارانی من روشا جان!

 

مامانی بالاخره طلسم مسافرت به مشهد شکسته شد و امام رضا هم مارو طلبید از اون روزی که مادر جون اینا به مشهد رفتند و من هر موقع توی تلویزیون حرم امام رضارو نشون میدادند بهت میگفتم که مادرجونی اینجاست شما هم از اون روز هر موقع  حرم یا مسجد میدیدی میگفتی تاشکی بریم امام رضا

فکر کنم امام رضا صداتو شنید وما به همراه عمو مهدی و خونوادش و عزیز و مادر بزرگ رفتیم مشهد و شما اولین سفر زیارتی و اولین سفر هوایی و تجربه کردی رفتنه که پرواز ٢ ساعت تاخیر داشت و شما و آنیتا خیلی خسته شدید

از پشت شیشه هواپیما هارو نگاه میکردید و کلی تعجب از بزرگیشون وقتی نشستیم توی هواپیما آنیتا هم اومد پیش ما کلی با هم دیگه میخندیدید منم حسابی سرگیجه داشتم ولی خودمو با خنده های شما سرگرم کردم و به روی خودم نیوردم0019.gif

                   

ساعت ١٢ شب رسیدیم مشهد شما هم حسابی خواب از سرت پریده بودوقتی  رسیدیم هتل و جاگیر شدیم دلت نمی خواست توی اتاق بمونی دوباره با پدر رفتی یه گشتی توی هتل زدی توی این مدت هم اکثرا" اسمتو یاد گرفته بودند شما هم کلی دلبری میکردی

فردا صبحش با عمو اینا رفتیم حرم با اینکه فاصله مون تا حرم خیلی کم بود اما تا برسیم یه ٢ساعتی شد یا میخواستی بغل باشی یا میخواستی خودت بری باید دنبالت میکردیم .وقتی رسیدیم اول رفتیم قسمت نذورات برای قربونی گوسفند که برات نذر کرده بودیم بعد هم پدر ایستاد نماز خوند منم مراقب شما بودم!

خیلی میترسیدم گم بشی کلی سفارش به پدر کردم که دست به جایی نزنی و روی دوش پدر رفتی توی حرم منم با خاله و آنیتا رفتم داخل توی حرم از ازدحام ترسیده بودی و گریه افتادی و سراغ منو گرفتی پدر هم زود آوردت بیرون !

 

بعداز ظهر یه خواب حسابی کردی و رفتیم بازار رضا هوا خیلی خوب بود وتونستیم سوغاتیامون رو بخریم شب وقتی خوابت برد پدر گفت به مامانم میگم بیاد پیش روشا بخوابه تا با هم بریم حرم اولش قبول نکردم و گفتم سردم میشه !!!

ولی پدر اصرار کرد و رفتم و خوشحالم که رفتم یه هوای سرد ولی دلچسب کلی با هم حرف زدیم یاد قدیما افتادیم رفتیم حرم ولی بازمن دستم به ضریح نرسید باورم نمیشد اون موقع شب جمعیت اینطوری باشه .یه موج از آدمهای که هر کدوم توی دلشون هزارتا غصه است!

02000000

ایستادم یه کنار با امام رضا خلوت کردم وقتی داشتم برای خونوادم دعا میکردم بی اختیار اسم دایی علی رو اوردم یه دفعه یادم افتاد که دایی نیستش کلی گریه کردم و از خدا خواستم که روحش در آرامش باشه واز اون روز دوباره حالم بده و خیلی یادش می افتم و بد جوری دلتنگشم

Rabbit 2

روز بعد هم جاهای دیگه ی مشهد رفتیم کوه سنگی نتوستیم پیاده بشیم چون شما ها خواب بودید و هوا خیلی سرد!همش دلشوره ی شمارو داشتم که سرما نخوری روز آخر به قدر سرد شد که هیج جا نرفتیم فقط رفتیم آتلیه از شماها عکس بگیریم!

        

تو مسیر هتل تا فرودگاه توی ماشین خوابت برد و حسابی عرق کردی تا اونجایی که شد خشکت  کردم پدر هم اومد شمارو از من گرفت پیش خودم گفتم اگه پیش من نباشی سرما میخوری! ولی چون مسافت زیاد بود پدر از من گرفتت پتو هم انداخت روت ولی یه حسی بهم میگفت سرما میخوری!!!

 

خدارو شکر تاخیر نداشتیم توی فرودگاه آنیتا به من میگفت مریم و با دست هواپیما رو نشون میداد نمیدونی مامانی چقدر شیرین صدام میکرد یاد مریم گفتنای شما می افتادم و اینکه چقدر زود زمان میگذره !

مادر جونی و پدر جونی اومده بودند استقبالمون و رفتیم خونشون فردا هم پدر شرکت نرفت و موند خونه حمامت کردم وقتی بعد از ظهر از خواب بیدار شدی یکم آبریزش داشتی کلی به پدر قر زدم اونم میخندید از حرفای من توی دهنتو نگاه کردم دیدم دندونای آسیاب پایینت نیش زده کلی ذوق کردم و و خوشحال شدمو بهت تبریک میگفتم شما هم با خنده میگفتی سلامت باشی

قالبــــ ها و شکلکــــ هاے آینــ ـ ـاز  

مادر جون گفت مال دندوناتِ ولی با اینحال بردمت دکتر اونم گفت سرما خوردگیِ جزئی ولی بهش نگفتم دندون در آوردی آخه دکترا این چیزارو قبول ندارن ولی مامان نمیدونی چقدر بهونه گیر و بد اخلاق شدی الهی بمیرم برات داری چه زجری میکشی

 http://up.patoghu.com/images/zie96hn37y5hj89n7sr.gif

توی مشهد هم خیلی دل نازک شده یودی ولی فکر نمیکردم داری دندون در میاری  با تمام  شیطنهات با تمام عشقی که به آنیتا داشتی و مرتب فشارش میدادی و محکم بغلش میکردی که بهش بگی دوستش داری ولی صدای آنیتارو در میاوردی با اینحال ازت راضی بودم

0017.gif0018.gif

 میدونم اونم وقتی بزرگ بشه  کارای تورو با نی نی های دیگه میکنه تا بشون بگه خیلی دوستشون داره منم برای تمام مهربونیات چیزی ندارم جز اینکه بگم دوستت دارم

 

  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

azadeh
10 آبان 90 10:46
salam zerat ghabool roshaye aziz ro beboos man 6 mahe k webetono donbal mikonma alan khili khoshgel shode



سلام آزاده جون ممنونم . و مرسی از همراهیت شما لطف دارین
مامان کيانا
10 آبان 90 14:59
سلام گلم...زيارت قبول...انشاا...در کنار هم مکه بريد....
من فداي روشاي گلم که توي تموم عکسا خوش اخلاقه


سلام ممنونم خانوم. ایشالا...
خدا نکنه عزیزم مرسی گلم
تینا
10 آبان 90 20:16
سلام روشا جونم زیارتت قبول خاله ... قربونت رم ا این عکسای نازت ... خاله جون آنیتا هم خیلی دوستت داره و از اونروز تا حالا روزی چند ار میگه روشا نیستش !!! امیدوارم زودتر همدیگه رو ببینیم این چند روز به با هم ودن عادت کردیم


سلام خاله جون مرسی ما هم همینطور خیلی خوش گذشت امیدوارم که اذیتتون نکرده باشم . راستی یاد گرفتم میگم به امید بیدار(دیدار)
مادر سامان
10 آبان 90 23:59
سلام به دوست خوبم
زیارت قبول . خوشحالم که بهتون خوش گذشته و سفر خوبی رو با هم داشتید.
حتما مارو هم دعا کردی



سلام دوستم ممنونم حتما" مگه میشه شمارو فراموش کرد خانومی
مامان آريا
11 آبان 90 12:28
عزيزم زيارت قبول انشاالله زيارت خونه خدا نصيبتون بشه
سوغاتيه ما كوش پس
عكسا خيلي نازن قربون دخمل خوشملم برم من
خدا داداشيتم بيامرزه من هروقت مي رم مشهد براي شادي روح پدرم و خواهرمو خواهرزاده نمازو دعا مي خونم تو هم همين كارو مي كردي سبك تر مي شدي


ممنونم دوستم چشم ما شمارو ببینیم سوغاتیم بهتون میدیم
منم همین کارارو کردم ولی اونجا همش به یادش می افتادم و دلم برای جوونیش میسوخت ...
مدرسه ی مامان ها
11 آبان 90 15:50
سلام مامان عزیز روشا
چند وقت پیش سئوالی پرسیده بودید که بچه ها معمولا" از چه سنی خودشون میتونن لباساشون رو بپوشنند؟ روشای من خیلی زود کفش پوشیدن رو یاد گرفت وتا الان یک بار هم تا به تا نپوشیده ولی برای لباس یک بار هم تمایل نشون نداده!
باید بگیم که این برای هر بچه ای متفاوته به طور کلی ماهیچه های بزرگ کودکان در این سن از ماهیچه های انگشتان و دست های آنها رشد یافته تر است بنابراین ممکنه در کارهایی مثل لباس پوشیدن و دکمه بستن مهارت چندانی نداشته باشند، پس عجله نکنید و اجازه بدهید که هر وقت تمایل داشت لباسهایش را خودش بپوشد
براتون آرزوی موفقیت داریم
ببخشید که سئوالتون دیر پاسخ داده شد



ممنونم از این همه تعهدی که درقبال مامانای مدرسه دارید
مدرسه ی مامان ها
11 آبان 90 16:47
ممنون مامان روشای عزیز که اطلاع رسانی کردید
خواهش می کنیم مامان مهربون
@};


وظیفه بود ...
سارا-سبا
11 آبان 90 20:31
زيارتتون قبول اين گلدختر چه نازي شده ماشالله
ما هم خيلي دوست داريم بريم مشهد


مرسی عزیزم شما لطف دارین.
ایشالا که برای شما هم جور بشه و برید...
مامان آراد
14 آبان 90 2:26
زیارت قبول....رو ح دایی علی هم شاد...میبوسیمتون....





مرسی عزیزم... سلامت باشی گلم...ماچ..
مامان آريا
14 آبان 90 11:00
سلام عزيزم اميدوارم خوب باشي روشا جون خاله چطوره
عزيزم در مورد قالب وبلاگ نمي دونم مشكل چيه اما اگه همينطوري بود بهم بگو تا قالبمو عوض كنم تا بتوني مطالبو ببيني

سلام به دوست خوبم من از مرورگر موزیلا استفاده میکنم این دفعه با اکسپلورر میام بالا ببینم چی جوریه .مرسی عزیزم
نی نی دارها!
14 آبان 90 16:32
نی نی داری؟! پس یک سر به ما بزن منتظریم