خواب
دخمل کوچولوی مامانی روشا جان!
مامانیه من شما یه مدته شبها خیلی بد میخوابی و دوست داری تا اونجایی که ممکنه دیر بخوابی و ما حسابی داستان داریم برای خوابوندنت و مامان هم از اونجایی که خیلی بی طاقت شده بعداز کلی سرو کله زدن باهات کم میاره و عصبانی میشه که چرا نمی خوابی شما هم از اونجایی که خیلی ناز داری گریه میکنی و پدر میاد به دادت میرسه
حالا چند شبه که پدر مسئول خوابت شده ومیاد برات اونقدر لالایی میخونه تا خوابت ببره البته فقط شب اول شما زودتر از پدر خوابیدی و شبهای بعد پدر وسط لالاییش خوابش میبره منم خودمو میزنم به خواب تا اینکه بخوابی
دیشب قبل خواب هوس دنت کردی و گفتی تاشکی بنت میخوردم تاحالا اسم دنتو نگفته بودی یرای همین شک کردم و پرسیدم چی؟گفتی بنت میخوام ! بنت زرد .بنت قهوه ای خیلی خودمو کنترل کردم که نخندم چون اگه میخندیدم دوباره تا کی باید با هم حرف میزدیم و میخندیدم برای همین گفتم توی خونه نداریم فردا پدر که میاد خونه برات میخره
پدر هم گفت چشم برات میخرم و شروع کرد لالایی خوندنو وخوبوندن خودشو منم درگیر بودم تا شما خوابت برد
یه مدته بالشت نوزادیت رو میاری اول خودت روش میخوابی بعد عروسکاتو نمیدونی چه جوری بهشون محبت میکنی به منم میگی هیس توپولو(اسم یکی از عروسکات) خوابیده یه روز بعدازظهر هم کنارخودت خوابوندیش منم ازتون عکس گرفتم
وقتی بالشتو دیدم باورم نمیشد! چه قدر کوچولو بودی و چند ماه این بالشت زیر سر شما بوده !دخمل کوچولوی من چه خانومی شده!ماشالا...! دلم برای اون روزات تنگ شد ورفتم سراغ سی دی های اون موقع کلی تجدید خاطره کردم
یه مدته بازی چشم تو چشمو یاد گرفتی و یادم میره برات ثبتش کنم میای تو بغلم میشینی و صورتتو بهم نزدیک میکنی قیافتو جدی میگیری یه اخمی هم میندازی تو ابروهات بعد میگی هر کی نخنده! یعنی هر کی اول بخنده باخته منم که اصلا" جنبه ی این بازیارو ندارم همیشه میبازم ولی باختن از شما به اندازه ی طعم برد شیرینه ...
این بازی رو پدر یادتت داده البته خیلی وقته انجامش میدادی یه بازی دیگه که اونم خیلی وقت پیش یاد گرفتی از پدر گل یا پوچه اولا یه تیکه از دستمال رو کوچیک میکردی دستاتو جلوت میگرفتی و جلوی چشم ما میگفتی کدومه
بعد یاد گرفتی که دستاتو باید پشت سرت قایم کنی و بعد بیاری جلو و بپرسی وقتی هم درست جواب بدیم که مثلا" توی دست راستته همون موقع جلوی خودمون زود عوضش میکنی میگی اگه گفتی کدومه!
قربوت بشم که تمام لحظه لحظه ی با تو بودن برای ما نعمته ولی مامانم از من برای تمام بی حوصلگیام ناراحت نباش قول میدیم همون مریم صبور بشم ولی بهم وقت بده میدونم که هیچی به دل نمیگیری !خودت وقتی میفهمی ناراحتم میگی منم دلم برای دایی علی تنگ شده! تازه متوجه میشم و خودمو جمع و جور میکنم و سعی میکنم حواستو پرت کنم!
تنها دلیل بودنم !بودن من و پدر به وجود شما به خوشبختی شما به خوشحالی و سلامتی شماست پس همیشه خوش و خوشبخت و سلامت باشی
عاشقانه دوستت داریم