روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه سن داره

برای دخترم روشا

روشا و محرم سال 90

1390/9/20 12:33
نویسنده : مامان مری
715 بازدید
اشتراک گذاری

فرشته ی مهربونم روشا جان!

شکلک های عروسک

مامانیه من !ما هر سال روز تاسوعا و عاشورا تهران هستیم چون پدر دوست داره این روزا تو هیات بابا حاجی باشه و عزاداری کنه ولی از وقتی من شمارو توی دلم داشتم تا الان ما نتوستیم بریم تهران وپدر هم دلش نمی آمد مارو بذاره و بره ولی دلش هم اونجا بود وقتی یه دسته ی عزاداری رد میشد یه غمی توی صورتش  منشست و میگفت من چیکار کردم که امسال لیاقت نداشتم عزاداری کنم برای همین من امسال مصر بودم که حتما" امسال تهران باشه...

چون خودش میخواست تنها بره و شب حرکت کنه رفتیم وبلیط اتوبوس گرفت ولی انگار هنوز باورش نشده بود و میگفت یعنی میخواین من تنها برم به من اصرار که شماها هم بیاین من بیشتر به خاطر شرایط خونه ی عزیزی دودل بودم و میگفتم هوا سرده وقتی اومدیم خونه پدر بغلت میکرد و میگفت چه جوری نینمت به من میگفت بیا بریم دیگه انقدر اصرار کرد که من دودل شدم حتی لباسهاشو پوشید ولی گفتم باشه میام!!!!

پدر هم کلی خوشحالی کرد و قرار شد صبح زود بره ماشین رو سرویس کنه و زود بیاد که زود امدن همانان و ساعت ٣ بعدازظهر حرکت کردنمون همانا!

خلاصه نه مادر جون اینارو دیدیم نه به نذری رسیدیم فقط دایی سعید برای عزیزی اینا نذر داد ببریم تهران آخه شله زرد مادر جون واقعا" یه طعمِ دیگه ایی داره....

شما هم از رفتنمون به تهران خیلی خوشحال بودی و مرتب میگفتی داریم میریرم تهرون توی راه هم خیلی خیلی دختر خوبی بودی و پدر همیشه برای مسافرت عقب رو برات تخته خواب میکنه و حسابی برای خودت حال میکنی توی راه یک ساعت خوابیدی وچون پدر درایورِ! ما ٣ ساعته رسیدیم تهران!!!

 

وقتی رسیدیم اول غریبی کردی ولی یواش یواش یخت باز شد و حسابی دلبری و بلبل زبونی کردی شب هم با وجود سرو صدای دسته و مداحی زود خوابت برد فقط توی خواب و بیداری میپرسیدی صدای چی میاد

صبح عمو مهدی اینا اومدن و شما با دیدن آنیتا کلی خوشحال شدی ولی از اینکه آنیتا نمیخندید ناراحت بودی و با بغض میگفتی چرا نمی خنده
منم زود بردمت بیرون تا هم دسته ها رو ببینی و هم پدروبیبینیم !

وقتی عمو اینا اومدن بیرون همش میخواستی بغل عمو و خاله تینا باشی و حسابی خستشون کردی تا اینکه دسته اومد توی هیات محلشون...

وقتی پدرو دیدی کلی با تعجب بهش نگاه میکردی منم هر موقع پدر و در حال زنجیر زدن میبینم دلم میلرزه و اشکم در میاد انگار اینجا نیست توی یه حال و هوای دیگست هیچکسیو نمیبینه چشماش به زمینِ وقتی هم خسته میشه بالای سرشو نگاه میکنه قربون اون حجب و حیات بشم ( اِ ببخشید...)

خوشحالم که امسال پدر به عزاداریش رسید  و ایشالا که قبول باشه وقتی که داشتند سینه میزدند خودمو بهش رسوندم و شما رفتی روی شونه های پدرولی متاسفانه شارژ دوربین تموم شد و نتوستم ازتون یه یادگاری داشته باشم 

روشا و عزیز

بعد هم که اومدیم خونه کلی با آنیتا بازی کردی و اگر یکی میرفت سمتش کلی باهاش دعوا میکردی وسرش داد میزدی ولی خودمونمیما ازت حساب هم میبردند البته یه کوچولو هم عصبی شده بودی اونم برای این بود که یه کوچولو حسودی میکردی

تا اینکه عمو اینا رفتند و منم شمارو بردم بخوابونم یه ساعتی خوابیدی ولی هر کاری کردم بیدارت کنم فایده نداشت تا اینکه بیدارشدی و راه افتادیم توی برگشت هم زود خوابت برد و تا فردا صبح بیدار نشدی

ولی وقتی هم بیدار شدی کلی قر زدی که چرا تهرون نیستیم حالا چیکار کنیم من میخوام برم تهرون قربون اون تهرون گفتنت بشم عسلم !

دختر صبورم به اندازهی تمام صبری که داشتی به خاطر تمام مهربونیات و خوش اخلاقیات عاشقتم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

مامان وندا
20 آذر 90 17:49
سلام به روشا خانم خوش اخلاق،همیشه شاد باش تا مامانیه خوش ذوقت بازم واست با شادی بنویسه عاشقتم


سلام عزیزم ممنونم شما هم همیشه شاد و سالم باشین
مامان آريا
21 آذر 90 11:29
سلام
من باهات قهههههههههههههههههههرممممممممممممممممممممم
تو اومدي تهرون و به من زنگ نزدي بيام ببينننننننننننننننننننننمتت
تازه از اون شله زد خوشمزه ها هم برام نيوردييييييييييييييييييي
ديگه قهره قهره قهرم حداقل مي تونستيم همديگه رو ببينيم
عزاداريتون و نذرتونم قبول قربون دخترم برم با تهرون گفتنت
فكر نكني آشتيم هنوز با ماماني قهرم


سلام عزیزم توروخدا ببخشید اصلا" برنامه ام جوری نبود که بیام پیشت روز تاسوعا اومدیم عاشورا برگشیم !!!ولی هر موقع اومدی اینجا میگم مامانم مخصوصت شله زرد درست کنه
عزاداری شما هم قبول باشه عزیزم دیگه آشتی باشه
مامان محمد جون
21 آذر 90 14:31
سلام عزیز خاله
خوشحالم سفر بهتون خوش گذشته ,الهی همیشه شاد باشین
مامانی مهربون
از امروز اگه اجازه بدین روشا جونم بره تو لیسته دوستای محمد جونم و لینکتون کنم؟


سلام خاله جون ممنونم
حتما" عزیزم چرا که نه
تینا
21 آذر 90 15:26
سلام خانوم خوش تیپ خودم ! قربونت برم با اون عینکت
خاله جون منو عمو از با تو بودن و بغل کردنت هیچوقت خسته نمیشیم
مریم حالا که روشا و باباییش تهرون رو دوست دارن تو هم کوتاه بیا بیاین پیش ما بمونین !............ ما منتظرتونیم


سلام خاله جونم ممنونم منم که عاشقتونم
آره واقعا" شدیم 2 به 1
پس سلاااااااااااااااااااااام بر تهران
مامان آراد
22 آذر 90 12:24
سلام مریم جون.
مرسی که به ما سر زدین.ما خوبیم.امیدوارم شما هم همیشه سلامت باشین

یه مدت بود که آراد مریض بود و منم در گیرش


سلام آره بعد از پست سرما خوردگی آپ نکردی فهمیدم باید هنوز درگیر آراد باشی
ایشالا زودی خوب بشه هردوتون رو میبوسم
مامان آريا
22 آذر 90 13:31
چه كنم كه خيلي دوستون دارم و نمي تونم قهر باشه باشه اصلا" آشتييييييييييييييييييييييييييييييييييييييييي
حالا بيا بوس آشتيمو بده
دوستون دارم خيلي زياد
يكم سرم شلوغه در اولين فرصت باهات مي تماسم


میدونم آخه تو و قهر اصلا" بهت نمیاد منم یه عالمه می بوسمت
بی صبرانه منتظر تماستم ما هم خیلی دوستتون داریم
مامان آراد
23 آذر 90 15:12
سلام مریم جونن خوبین ؟
ما توی جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کردیم.
کد 129 یادتون نره.منتظر پیامکاتون هستیم


باشه عزیزم حتما"
یک عدد مامان
24 آذر 90 10:23
چه دخمل ماه و گلی ، از طرف من بوس بوسیش کن مامانی ، بوساش آبدار باشه لطفا !


فدات شم عزیزم چشم حتما"
سارا
24 آذر 90 14:30
سلام عزیزم خوبی؟دوست کوچولوی نازم خوبه؟ببخشید یه مدت نبودم بهت سر بزنم وبلاگمو به روز کردم یه مطلب که ثابته واسه مسابقه گذاشتم بعدشم که نوشتم دیگه منتظرت هستم دوسی با نظرت خوشحالم می کنی
راستی کد نی نی فینگیلی من تو جشنواره 127


سلام گلم خوشحالم که آپ کردی
اونم به چشم 127 یادم میمونه
مامان آريا
26 آذر 90 11:25
سلام به عزيزترانم خوبين خوشين من كه اين روزا همش درگير مريض داري آريا از يه طرف سخت سرما خورده از يه طرف چند وقتيه شبا به طرز بدي كابوس مي بينه و نمي زاره تا صبح بخوابيم تو فكر اينم كه پيش يه مشاور ببرمش تا ببينم اين كابوسا از چي سرچشمه ميگيره برام دعا كن گلم
دوستون دارم يه عالمه


سلام ،الهی من بمیرم بلا دور باشه ایشالا
معصومه جونم در مورد کابوسهاش نگران نباش چون توی سنیه که باید کابوس ببینه و خودش به مرور خوب میشه
حتما" براش دعا میکنم
ما هم خییییییییییییییییییییییییلی دوستتون داریم
مامان کيانا
26 آذر 90 13:11
سلام عزيزم....چشم ودلم روشن....تا تران مياي قابل نميدوني کلبه مارو روشن کني....آفرين....خالا ما هم ميايم اصفهان.....
از راه دور ميبوسمتون...فداي روشاي گل وخوش تيپ خاله


سلام عزیزم باور کن وقتی نبود که جایی برم حتی خونه ی برادر شوهرم هم نرفتم
حالا شما بیاین اصفهان حتما" میاین خونمون ... ممنونم از لطفی که به ما داری خانومی