روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

برای دخترم روشا

یلدای سال 90

1390/10/2 0:20
نویسنده : مامان مری
692 بازدید
اشتراک گذاری

عشق مامانی روشا جان!

zibazibaziba

چهارشنبه صبح که از خواب بیدار شدی آبریزش بینی داشتی زنگ زدم از دکترت نوبت گرفتم و با هم رفتیم پیشش معاینه ات کرد و برات دارو داد و گفت هوا خیلی آلوده است تا اونجایی که میتونید بیرون نیاین!

ziba

ما شب خونه خاله سایه دعوتیم و همه اونجا شب  یلدا رو جشن میگیریم ،عزیز اینا هم هستند ! امسال بدون دایی شب یلداداریم و نمیدونی چه غمی توی صورتِ مادر جونه و چقدر میخواد ظاهر سازی کنه !

ziba

ساعت ٧ اونجا بودیم خاله طبق معمول با اون دستپخت جادوییش غذاهای خوشمزه درست کرده بود و حسابی پر خوری کردیم وقتی غذا خورده شد خاله یه سفره روی زمین پهن کرد

zibazibazibaziba

 همه جور تنقلات و میوه ای توی سفره اش  گذاشت از اونجایی که عاشق لبو هستی اول رفتی سراغ لبوها !ولی چون که حالت خوب نبود هم خیلی ساکت بودی هم چیزی به اون صورت نخوردی !

به این فکر میکردم اگر دایی بود باید به زور از سر سفره بلندش میکردیم انقدر رو هم روهم میخورد تا دل درد میگرفت بعد دیگه بی خیال خوردن میشد ، عزیز هم آلبالو فریزری آورده بود دایی عاشق آلبالو یخ زده بود من که نتوستم یه دونشم بخورم...

 

 تنها چیزی که چندتا ازش خوردی نقل بود و ظرفشو دستت گرفته بودی و خودت میخوردی شایان هم بهم که دندونات امشب خوب مسواک بزنم که خیلی شیرینی خوردی!

ziba

حافظ هم حسابی از دستمون کلافه شده بود و تا تونستیم فال گرفتیم ، شما هم که بعد از مدتها پویان رو دیده بودی حسابی باهم بازی کردین با اینکه حالت خوب نبود وحال بازی نداشتی ولی باز دلت نمی اومد بشینی

لپات گل انداخته بود و یکمی تب داشتی الهی بمیرم برات که باید توی مهمونی مریض باشی مامانی ،منم نتونستم چیزی بخورم فقط یه پرتغال خوردم که خاله ناراحت نشه !

ziba

شبم وقتی اومدیم خونه داروهاتو دادم و یه دفعه هوس شیشه شیر کردی که توش برات آب بریزم ویه شیشه شیر آب خوردی بعدشم قِرت گرفته بود می خواستی برقصی !

ziba

خلاصه تا بخوابی ساعت یک شد و با اینکه مریض بودی ولی یه روز خوب رو در کنار عزیزامون داشتیم وجای یه عزیز بینمون خیلی خالی بود....



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

شیوا
2 دی 90 10:40
سلام . وقتتون بخیر و خوشی . اگر وب بیا تو ببین چه خبره رو دوست دارید به کد 189 رای بدین . دوستتون دارم یه عالمه .


سلام باشه عزیزم
زیبا
2 دی 90 12:50
سلام وبلاگ قشنگی دارید همین طور دختر قشنگی خوشحال میشم به ما سربزنید و افتخار بدید با هم لینک بشیم به امید دیدار


سلام عزیزم شما چشمای قشنگی دارین
بله چرا که نه
تینا
2 دی 90 18:55
الهی قربونت برم که لپات گل انداخته عزیزم ایشالا زود خوب شی گلم
منم امسال شب یلدا یاد دایی علی بودم .... میدونستم اگه اونجا بودم حتما جای خالشیو میفهمیدم ...خدا به همه تون صبر بده ...
یلداتون مبارک مامان و دخمل


مرسی خاله جون ایشالا شما و آنیتا هم زود خوب بشین
واقعا" مرسی که بیاد علی بودی مهربون
ممنون
مامان محمد جون
2 دی 90 23:25
با خوندن پست شب یلداتون هم یه جورایی براتون خوشحال شدم که به شما و دختر قشنگتون خوش گذشته هم یه جورایی متاثر
شاید درست نتونم احساستون و درک کنم ,خیلی سخته ولی براتون آرزوی داشتن قشنگ ترین لحظات رو در آینده دارم


مرسی عزیز دلم ببخشید که ناراحتتون کردم هر چی میخوام از علی ننویسم نمیشه
ممنون از آرزوی قشنگت مهربون
مامان آريا
3 دی 90 15:30
سلام عزيز دلم خوبي روشا جون خاله برات بميرم كه مريض شدي و لپات اونجوري گل انداخته اميدوارم زود زود هم خوب بشي گله خاله
خدا برادرتم بيامرزه باور كن اونم از اون جمعه شادي كه دوره هم بودين خوشحال بوده
دوستون دارم


سلام مرسی خاله خدا نکنه
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه آره شایدم اونجا پیشمون بوده
ما هم دوستت دارم خاله ی مهربون
مامان وندا
3 دی 90 20:26
یلدات مبارک خاله جونبازم مثل همیشه با نمک و خوردنیمن که عاشق این مدل عکسام


ممنون خاله جون شما لطف دارین
جغله کوچولو
3 دی 90 23:22
سلام خاله.
ممنون که همیشه به وبلاگم تشریف میارین.
ادامه داستانم رو نوشتم.
راستی یک اتفاق جدید افتاده و اون اینه که داستانم مورد پسند قرار گرفته و دارن از روش" بازی رایانه ای جغله و غول سرزمین تنبلی "رو میسازن
و بنا بر نظر سازندگان تصمیم بر این است که اسم تمام دوستانم رو در سایت بازی بیارن تا همه بچه های ایران دوستان خوب نی نی وبلاگی من رو بشناسن . در ضمن هر دوستی که مطلبی از داستان جغله و غول سرزمین تنبلی که من نوشتم توی وبلاگش بنویسه هر هفته یک لینک جایزه که یک بازی کامپیوتری کوچیک و قشنگه براش ارسال میشه.
باز هم ممنون ... خانوادگی موفق و سلامت باشین.
تا بعد خدانگهدار ...


سلام خاله آفرین به شما با این همه ایده و انرژی
چه ایده ی جالبی شما هم موفق باشی عزیزم
مامان رضا جونی
4 دی 90 15:09
سلام مریم جون
از خوندن این پست دلم دیگه حسابی حسابی گرفت چون قبلش توی وبلاگی نی نی وبلاگی دیگه هم خیلی متاثر شده بودم و اینجا هم ...
چه خوبه آدم یک جوری زنگی کنه که حتی وقتی هم نیست دیگران به یادش باشند
وبلاگ خوشگل و دختر نازی داردید


سلام مهربون ببخشید از اینکه ناراحتتون کردم
میدونیه چیه هر جوری هم زندگی کنی باز یکسایی هستند که جای خالیتو حس کنند...
ممنونم از نظرت عزیزم شما چشماتون خوشگل میبینه
مامان علی مرتضی
5 دی 90 15:20
سلام خوبید؟ بهب به چه نی نیه خوشمزه ای خدا حفظش کنه لطفا به وب ما بیاید و اگه از طرحم خوشتون اومد رای یادتون نره ما 168


سلام ممنون از لطفتون ...
باشه چشم میام و نظر میدم
مامان کيانا
7 دی 90 8:21
سلام عزيزدلم.....الهي که هميشه خونه دلتون پرنور وگرم باشه......مطمئن باش داداشي توي جمعتون ..کنارتون نشسته بود واز دورهم بودنتون خوشحال......


سلام دوستم ممنون از دعای قشنگت

آیداوآیلار
19 اسفند 90 10:55
سلام چرا من رو لینک نکردی من یه بار برای تو پیام گذاشتم**************************************


سلام عزیزم من پیامی ندیدم ...چشم شما لینک شدید