یلدای سال 90
عشق مامانی روشا جان!
چهارشنبه صبح که از خواب بیدار شدی آبریزش بینی داشتی زنگ زدم از دکترت نوبت گرفتم و با هم رفتیم پیشش معاینه ات کرد و برات دارو داد و گفت هوا خیلی آلوده است تا اونجایی که میتونید بیرون نیاین!
ما شب خونه خاله سایه دعوتیم و همه اونجا شب یلدا رو جشن میگیریم ،عزیز اینا هم هستند ! امسال بدون دایی شب یلداداریم و نمیدونی چه غمی توی صورتِ مادر جونه و چقدر میخواد ظاهر سازی کنه !
ساعت ٧ اونجا بودیم خاله طبق معمول با اون دستپخت جادوییش غذاهای خوشمزه درست کرده بود و حسابی پر خوری کردیم وقتی غذا خورده شد خاله یه سفره روی زمین پهن کرد
همه جور تنقلات و میوه ای توی سفره اش گذاشت از اونجایی که عاشق لبو هستی اول رفتی سراغ لبوها !ولی چون که حالت خوب نبود هم خیلی ساکت بودی هم چیزی به اون صورت نخوردی !
به این فکر میکردم اگر دایی بود باید به زور از سر سفره بلندش میکردیم انقدر رو هم روهم میخورد تا دل درد میگرفت بعد دیگه بی خیال خوردن میشد ، عزیز هم آلبالو فریزری آورده بود دایی عاشق آلبالو یخ زده بود من که نتوستم یه دونشم بخورم...
تنها چیزی که چندتا ازش خوردی نقل بود و ظرفشو دستت گرفته بودی و خودت میخوردی شایان هم بهم که دندونات امشب خوب مسواک بزنم که خیلی شیرینی خوردی!
حافظ هم حسابی از دستمون کلافه شده بود و تا تونستیم فال گرفتیم ، شما هم که بعد از مدتها پویان رو دیده بودی حسابی باهم بازی کردین با اینکه حالت خوب نبود وحال بازی نداشتی ولی باز دلت نمی اومد بشینی
لپات گل انداخته بود و یکمی تب داشتی الهی بمیرم برات که باید توی مهمونی مریض باشی مامانی ،منم نتونستم چیزی بخورم فقط یه پرتغال خوردم که خاله ناراحت نشه !
شبم وقتی اومدیم خونه داروهاتو دادم و یه دفعه هوس شیشه شیر کردی که توش برات آب بریزم ویه شیشه شیر آب خوردی بعدشم قِرت گرفته بود می خواستی برقصی !
خلاصه تا بخوابی ساعت یک شد و با اینکه مریض بودی ولی یه روز خوب رو در کنار عزیزامون داشتیم وجای یه عزیز بینمون خیلی خالی بود....