روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 3 روز سن داره

برای دخترم روشا

خدایا به ما هم برف بده...

1390/10/6 11:46
نویسنده : مامان مری
637 بازدید
اشتراک گذاری

نازگلکم!

ziba

مامانی من میدونی که ما شبا کلی داستان داریم موقع خوابوندن شما قبل از خواب که حتما" مسواک میزنی والان ٢ شبِ که نمیذاری من برات مسواک بزنم و خودت دندونات رو مسواک میزنی و من با هزار دوزو کلک مسواک میشم و به جای مسواک باهات حرف میزنم تا بتونم اون مروارید خوشگلا رو تمیز کنم

ziba

بعد هم جیش و پوشک و میریم توی تخت ...چراغها که خاموش میشه سوالهای روشا هم شروع میشه که: الان خورشید کجا رفته؟ چرا رفته پشت کوه؟ چرا روزها  خورشید میاد وشبها ماه میاد تو اسمون ؟چرا پدر خروپف میکنه ؟و.....

ziba

وقتی سوالها تموم میشه به من میگی خیلی بامزه ای و واسه خودت میخندی منم که میخندم میگی شما خیلی مهربونی ... بعد میریم سراغ قصه که البته خودت میگی کدوم قصه بعضی وقتها هم میخوای ادای پدر در بیاری میگی منم رفتم شرکت خسته شدم خرپف میکنم ....

ziba

وقتی میخوای کارایی که اطرافیانت میکنن، رو انجام بدی خودتو جای اونا میذاری، مثلا" میگی وقتی پویان شدم میرم مدرسه...وقتی پدر شدم میرم شرکت وقتی مامان شدم آرایش میکنم !!!

ziba

وقتی کار دارم یا شما یه کار بد کردی و من بات سرو سنگین شدم میگی مامان مهربون باش به من احترام بده...یه روز که مامانی حمام رفته بود تا من و دیدی گفتی الان باید بگم صبح به خیر!من هیچی نگفتم ! دوباره گفتی الان باید بگم عافیت باشه...

ziba

آخ که من کم میارم پیش زبونِ شیرنت مامانی و بعضی وقتا که میخوام جدی باشم با این شیرین زبونیات نمیذاری و منو میخندونی وقتی که موفق شدی میگی مامان خیلی مهربونه...

ziba

 مامانم شما خیلی مهربونی ومهربونی مامان در برابر دل مهربون شما هیچی نیست کاش دلامون به همین قشنگی میموند کاش دوران کودکیمون طولانی تربود و بیشتر عمرموم کودک بودیم ...کاش!

ziba

دخمل بامزه ی من هرازگاهی یاد مشهد می افتی و میگی تاشکی بازم با هواپیما میرفتیم مشهد تاشکی باز میرفتیم هتل غذا بخوریم ، تاشکی با ماشین بریم تهران ویکی از چیزای مورد علاقه ات هم غذا خوردنِ بیرونِ و ویار میکنی بریم بیرون شام بخوریم...

zba

دختر ناز مامانی زمستونم اومد وشما همچنان منتظر برفی و هیچ خبری از برف و بارون نیست توی تلویزیون که برف میبینی میگی تاشکی بریم اینجا من میگم مامان اونجا خیلی دوره به خدا بگو تا اینجا هم برف بیاد بعد با اون صدای معصوم و نازت میگی خدایا به ما هم برف بده بعد با هم میگیم الهی آمین ...

ziba

به امید اون روز که یه برف حسابی بیادو3تایی بریم آدم برفی درست کنیم ... خداروشکر یه پدر با حوصله و با ذوقی داری که عاشق این جور کاراست فقط میمونه لطف خدای مهربون ...

ziba

روشا در حال تماشای تلویزیونروشا در حال تماشای تلویزیون ... ولی خوابش هم میاد...قربون اون دندونای موش موشیت بشم

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

تینا
6 دی 90 15:22
الهی خاله قربونت بره امروز اینجا برف اومد کاش اینجا بودی من چقدر به مامانت بگم اینجا بهتره ههههه
آنیتا تا اسم مشهد میاد میگه روشا آنوم ( روشا خانوم )
یا هر وقت هواپیما میبینه یاد روشا میفته
در طول روز هم چند بار میاد پای کامپیتور و میگه روشا ببینیم ( عکسای روشا رو )
امیدوارم اونجا هم زود زود برف بیاد عزیزم میدونم تو هم مثل آنیتا برفو خیلی دوست داری


آره خاله خوش به حالتون ... من که هر جا برف میبینم میگم مامان ببین برف میادو مامانم هی قصه میخوره و هیچ کاری ازش برنمیاد...
الهی من قربون این دوتا دختر عمو بشم که با اینکه انقدر کم همدیگرو میبینن ولی این همه به یاد هم هستن...
مرسی تینا جون دعا کن!!!
اینجا یه بار شب تا صبح اومد ولی روشا خواب بود و چیزی ندید توی روز هم که همش آب شد
مادر سامان
6 دی 90 21:03
سلام
ببخشید در آخرین بار وقت نشد جواب تلگرافتو بدم . روشا جون با اون کلاه بامزهاش خیلی با نمک شده . خدا حفظش کنه . راستی یک نکته جالب رو دیدم . این دخمل ما توی روز هم پوشک میشه . یا فقط شبها ؟ اخه سامان نه ماه از روشا کوچیک تره و وقتی این مطلب رو دیدم گفتم خدایا یعنی باید تا نه ماه دیگه سامان رو پوشک کنم . البته از الان داریم باهات تمرین میکنیم حالا کی جواب بگیریم خدا میدونه . در ضمن طرفای ما هم خبری از برف و بارون نیست . حالا خوبه اونجا یک دفعه اومده . ما همون یک دفعه شم ندیدم . تقریبا ظهر ها میشه بدون کاپشن بیرون بری . به ما هم یک سری بزن


سلام عزیزم مرسی سلامت باشی ...
روشا 22 ماهش که بود دیگه پوشک نشد ولی شبها هنوز پوشک میشه آخه توشب یکی دوبار بیدار میشه و آب میخواد برای همین پوشکش هم خیس میشه حالا تا کی پوشک بشه نمی دونم
اون طرفا که باید سرد باشه من سرمارو دوست ندارم ولی بدترش اینه که بدون برف و بارون باشه...
الانه میام پیشت
مامان کيانا
7 دی 90 8:23
الهي خدا به دعاي دخمل دل پاک وناز ما گوش کنه وزودتر برفارو فوت کنه پيشمون


الهی آمیییییییییییییییییین

مامان وندا
9 دی 90 6:25
الهی خاله قربونت بره که اینقدر شیرینی


خدا نکنه خاله ی مهربون
مامان نوژا
10 دی 90 9:10
شیرین بانو.نمکدون خیلی عکس آخریت با مزه شدی شیطونی از چشمات میباره


مرسی عزیزم
مامان آريا
10 دی 90 13:54
الهي قربونت برم با اين همه شيرين زبوني من كه دلم آب شد تا شمارو بگيرم توي بغلمو حسابي بچلونمت عزيز خاله
هم شما مهربوني هم ماماني خيلي خيلي مهربونه خدا هر دوتونو براي باباجوني كه اينقدر با حوصلست نگه داره
اميدوارم خدا به حرف دل كوچولوت گوش كنه و برف بياد اونجا تا تو بتوني حسابي برف بازي كني ولي خاله حسابي مواظب باش يه وقتي سرما نخوري


فدات شم عزیزم شما هم مهربونی
منم امیدوارم برف بیاد و حسابی بازی کنم ولی به قول شما سرما نخورم