روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

برای دخترم روشا

پیر شی ننه...

1390/11/11 17:11
نویسنده : مامان مری
708 بازدید
اشتراک گذاری

شکلاتم!

ziba

دختر شیرین و خوشگلم ...وقتهایی که عطسه میکنی مامان بهت میگه پیر شی الهی یا پیر شی ننه! شما هم از ننه خیلی خوشت اومده و روزی چند بار ننه...ننه!میکنی! یا هر کی عطسه کنه میگی پیر شی ننه!

میدونی خوشمزه ترین مزه ی دنیایی... شروع میکنی مثل مامان قربون صدقه رفتن ومیگی شما قبل(قلب) منی ...جون منی... عمر منی...بعد میگی حالا شما بگو منم میگم عمر منی !عشق منی! نفس منی!دوباره همینارو که یادت رفته بود بهم میگی ....

ziba

نمیدونی چقدر قشنگ میگی قربونت بشم من ...عاشق این حرفای محبت آمیزتم...از پشن راه رفتنت بگم که همچنان ادامه داره و خیلی ازش لذت میبری...

چند روز پیش که برای پدر رفتیم بودیم دکتر وقتی دکتر آزمایشای پدر رو دید گفت باید برای فشار خونش با دوز بالا دارو بخورهتعجبسوالناراحتشما هم شروع کردی به نصیحت کردن پدر که قرصاتو بخور ماهی بخور تا زود خوب بشی...دکتر هم میگفت ای جانم چقدرم درست نصیحت میکنه....

ziba

امروز که دارم برات مینویسم هوا ابریه ودل مامانی تنگ...ولی نمیخوام از دلتنگیام برات بنویسم میخوام از لحظه لحظه ی با تو بودنم بنویسم واز نگاه کردنت ازاون چشمای گرم ومهربونت بنویسم که دنیا با شما برام یه دنیای دیگست...

الان تو خواب ناز بعدازظهری هستی و منم دارم برات مینوسیم ...یکی دوباره میبرمت خونه ی همسایه بالایی تا با رضا که یه سال ازت بزرگتر بازی کنی...اونجا که میریم چون شکل خونشون شبیه خونه ی ماست واسه خودت همه جا سرک میکشی وبارضا همبازیای خوبی هستین ...

ziba

خیلی آروم باهم بازی میکنید و با هم کنار میاین...رضا هم تمام اسباب بازیاشو میاره پهن میکنه و هرکدوم سرتون به چیزی گرم ِ...موقع اومدن داستان دارم تا شما راضی بشی بریم خونه حالا قرار رضا اینا هم بیاین خونمون تا بیشتر با هم بازی کنید...

من وقتی میرم طبقه ی بالا خیلی دلم میگره آخه میدونی اونجا قبلا" خونه ی عمو مهدی اینا بود و کلی خاطره از اونجا دارم باخودم میگفتم کاش هنوزم عمو اینا بودن و با هم خوش بودیم ولی میدونی چیه عزیزم هیچکس از سرنوشتش و اینکه قرار کجا باشه خبری نداره...

ziba

ایشالا هرجا که هستند خوش و سلامت باشن...یه مدته وقتی میخوای با آنیتاحرف بزنی مشغول کارتون دیدنه و نمیاد پای تلفن عوضش خاله تینا باهات حرف میزنه ولی انگار بدجوری تو روحیت خورده و مرتب میگی خاله تینا با من دوسته آنیتا با من دوست نیست...خودتم راحت کردی دیگه خاله نمیگی میگی تینا با من دوسته...

قربون اون دل کوچیکت بشم خودتم همینطوری میشی یه مدت اصلا" با تلفن با کسی صحبت نمیکردی ولی الان وقتی تلفن دستت میگیری دیگه دلت نمیاد تلفن رو بدی...

ziba

راستی یکی دورزه وقتی حال و حوصله نداری یه چیزی که بهت میگم میگی حال و حوصله ندارم مامانم...ای قربون اون حال و حوصلت بشم من! آخه چرا حوصله نداری ...مثلا" یه نمونش این بود که مامانی یه کوزه داره که پر از تسبیحه (آخه من عاشق تسبیحم)وشما هم خیلی بشون علاقمند شدی

میری چندتاشون میندازی تو گردنت !وبرای اینکه اونایی که دوست داری برداری کلی از اونارو در میاری و میندازی بیرون ...وقت خواب که میشه میگم تسبیحارو بذار سر جاشون شما هم لوس لوسکی میگی آخه حالشو ندارم البته برای شما هم سخته و از اینکه نمیتونی این کارو بکنی میگی حال ندارم...

ziba

ولی من تا آخر عمرم  برات حال دارم یه موقعهایی از بد روزگار بی حوصله و کسل هستم ولی سعی میکنم همیشه برات حوصله داشته باشم آخه شما فرشته کوچولوی منی و منم مامور نگهداری ازت !خیلی دوستت دارم مامانی...


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

تینا
11 بهمن 90 22:03
سلام ... مریم اونجا که گفتی رفتی خونه طبقه بالاییتون منم دلم گرفت آخه هنوز باورم نشده کس دیگه ای داره اونجا زندگی میکنه ! باورم نشده دیگه اونجا نیستم ............ چه همسایه های خوبی بودیم حیف !!!
روشا جوون خاله آنیتا همونطور که مامانت گفت الان یه مدته که دوست نداره با کسی تلفنی صحبت کنه نه با تو با هیچکس خاله ...
شاید اونم مثل تو حوصله نداره چقدر بزرگ شدی عزیزم


سلام...آره واقعا" حیف شد...اشکالی نداره خاله ...مرسی


مامان آريا
12 بهمن 90 10:59
الهي قربونت برم من با اين زبون شيريني كه تو داري تو هم قبله مني عزيزم
ماماني قربونت برم نبينم ناراحت باشي و دلتنگ عزيزم
عكسات خيلي ناناسن قربونه فشن شدن برم خاله دلمو حسابي بردي


خدا نکنه خاله شما هم قبله منی
نه عزیزم چیزی نیست مرسی
مامان محمد جون
14 بهمن 90 13:20
سلام عزیزم
با تعریفایه قشنگه مامانی معلومه از اون دخملایه شیرین زبون و تو دل بروای همون جوری که از عکسای قشنگت معلومه
من عاشقه کوچولوهای شیرین زبونم ,الهی همیشه گل لبخند مهمون لبات باشه


سلام دوست خوبم...
ممنونم شما همیشه به روشا لطف داشتی ممنون از دعای قشنگت مهربون
مامان آريا
15 بهمن 90 11:22
.....I Love you
....I Love you
...I Love you
..I Love you
...I Love you
..I Love you
.I Love you
.I Love you
.I Love you
..I Love you
...I Love you
....I Love you
.....I Love you
......I Love you
.......I Love you
........I Love you
........I Love you
........I Love you
.......I Love you
......I Love you
.....I Love you
....I Love you
...I Love you
..I Love you



ما هم دوســــــــــــــــــــــــــــــــــــــتت دارم یه عالمـــــــــــــــــــــــــــــه
مامان کیانا
16 بهمن 90 16:02
سلام روشای خوشگل خاله...دخمل فشن وخوش تیپ مامان...چقدر ناناز شدی....از تو ومامان مهربونت به خاطر تبریک تولد کیانا ممنونم


سلام خاله جون ...مرسی خاله
خواهش میکنم عزیزم کاری نکردم
مامان وندا
20 بهمن 90 12:02
ببخشین خوشگل خانم شو ی لباستون کجاست ماهم بیایم؟مامانی خدا نکنه دلتون بگیره البته همه یه وقتایی اینجوری می شیمروشای ناز رو هم ببوسین


حتما" خبرت میکنم خاله جون
مرسی از لطفت عزیزم
مهتاب.زندگی با مادر شوهر
21 بهمن 90 16:21
خا حفظش کنه . ماشااله خیلی نازه . چه کیفی می کنه مامانش!!!!!!


سلام مهتاب عزیزم ...شما چشمات ناز میبینه...از مادر شوهرت چه خبر!
فروغ
22 بهمن 90 23:42
سلام مامان مری . خیلی از خوندن و دیدن وبلاگت لذت بردم همش داشتم فکر میکردم 6 ماهه دیگه نوژای منم انقدر تغییر میکنه! برام لذت بخش بود وقتی که مطالب و عکسا رو میدیم
و هر چی سعی کردم بفهمم اهل کدوم شهری که برای عاشورا به تهران اومدی نتونستم.
من و نوژا دوست داریم شما هم جزو دوستای ما باشید خوشحال میشیم.


سلام فروغ عزیزم مرسی گلم شما لطف دارین ...آره عزیزم بچه ها زود بزرگ میشن
خداروشکر که لذت بردی من عزیزم ساکن اصفهان هستم
حتما" با هم دوست میشم یعنی شدیم دیگه...
مامان تیاناز
23 بهمن 90 15:41
ماشالله به این شیرینی این خوشگل ناز.


ممنون عزیزم
نگين
23 بهمن 90 16:25
سلام
هزار ماشااله به شيرين زبونيت . عكسهاي ناز و قشنگي شده . براتون آرزوي سلامتي و بهروزي دارم.


سلام ممنون بابای مهربون نگین جون... شما هم شاد و سلامت باشید
یک عدد مامان
24 بهمن 90 13:50
خدا روشا جونی رو برای شما حفظ کنه، خیلی ناز و جیگره


ممنونم سلامت باشید