پیر شی ننه...
شکلاتم!
دختر شیرین و خوشگلم ...وقتهایی که عطسه میکنی مامان بهت میگه پیر شی الهی یا پیر شی ننه! شما هم از ننه خیلی خوشت اومده و روزی چند بار ننه...ننه!میکنی! یا هر کی عطسه کنه میگی پیر شی ننه!
میدونی خوشمزه ترین مزه ی دنیایی... شروع میکنی مثل مامان قربون صدقه رفتن ومیگی شما قبل(قلب) منی ...جون منی... عمر منی...بعد میگی حالا شما بگو منم میگم عمر منی !عشق منی! نفس منی!دوباره همینارو که یادت رفته بود بهم میگی ....
نمیدونی چقدر قشنگ میگی قربونت بشم من ...عاشق این حرفای محبت آمیزتم...از پشن راه رفتنت بگم که همچنان ادامه داره و خیلی ازش لذت میبری...
چند روز پیش که برای پدر رفتیم بودیم دکتر وقتی دکتر آزمایشای پدر رو دید گفت باید برای فشار خونش با دوز بالا دارو بخورهشما هم شروع کردی به نصیحت کردن پدر که قرصاتو بخور ماهی بخور تا زود خوب بشی...دکتر هم میگفت ای جانم چقدرم درست نصیحت میکنه....
امروز که دارم برات مینویسم هوا ابریه ودل مامانی تنگ...ولی نمیخوام از دلتنگیام برات بنویسم میخوام از لحظه لحظه ی با تو بودنم بنویسم واز نگاه کردنت ازاون چشمای گرم ومهربونت بنویسم که دنیا با شما برام یه دنیای دیگست...
الان تو خواب ناز بعدازظهری هستی و منم دارم برات مینوسیم ...یکی دوباره میبرمت خونه ی همسایه بالایی تا با رضا که یه سال ازت بزرگتر بازی کنی...اونجا که میریم چون شکل خونشون شبیه خونه ی ماست واسه خودت همه جا سرک میکشی وبارضا همبازیای خوبی هستین ...
خیلی آروم باهم بازی میکنید و با هم کنار میاین...رضا هم تمام اسباب بازیاشو میاره پهن میکنه و هرکدوم سرتون به چیزی گرم ِ...موقع اومدن داستان دارم تا شما راضی بشی بریم خونه حالا قرار رضا اینا هم بیاین خونمون تا بیشتر با هم بازی کنید...
من وقتی میرم طبقه ی بالا خیلی دلم میگره آخه میدونی اونجا قبلا" خونه ی عمو مهدی اینا بود و کلی خاطره از اونجا دارم باخودم میگفتم کاش هنوزم عمو اینا بودن و با هم خوش بودیم ولی میدونی چیه عزیزم هیچکس از سرنوشتش و اینکه قرار کجا باشه خبری نداره...
ایشالا هرجا که هستند خوش و سلامت باشن...یه مدته وقتی میخوای با آنیتاحرف بزنی مشغول کارتون دیدنه و نمیاد پای تلفن عوضش خاله تینا باهات حرف میزنه ولی انگار بدجوری تو روحیت خورده و مرتب میگی خاله تینا با من دوسته آنیتا با من دوست نیست...خودتم راحت کردی دیگه خاله نمیگی میگی تینا با من دوسته...
قربون اون دل کوچیکت بشم خودتم همینطوری میشی یه مدت اصلا" با تلفن با کسی صحبت نمیکردی ولی الان وقتی تلفن دستت میگیری دیگه دلت نمیاد تلفن رو بدی...
راستی یکی دورزه وقتی حال و حوصله نداری یه چیزی که بهت میگم میگی حال و حوصله ندارم مامانم...ای قربون اون حال و حوصلت بشم من! آخه چرا حوصله نداری ...مثلا" یه نمونش این بود که مامانی یه کوزه داره که پر از تسبیحه (آخه من عاشق تسبیحم)وشما هم خیلی بشون علاقمند شدی
میری چندتاشون میندازی تو گردنت !وبرای اینکه اونایی که دوست داری برداری کلی از اونارو در میاری و میندازی بیرون ...وقت خواب که میشه میگم تسبیحارو بذار سر جاشون شما هم لوس لوسکی میگی آخه حالشو ندارم البته برای شما هم سخته و از اینکه نمیتونی این کارو بکنی میگی حال ندارم...
ولی من تا آخر عمرم برات حال دارم یه موقعهایی از بد روزگار بی حوصله و کسل هستم ولی سعی میکنم همیشه برات حوصله داشته باشم آخه شما فرشته کوچولوی منی و منم مامور نگهداری ازت !خیلی دوستت دارم مامانی...