روز عشق
فرشته کوچولوی من!
سلام عشق من ! خیلی وقته برات ننوشتم و یه دنیا برات حرف دارم اول از همه میخوام ازت به خاطر تاخیری که داشتم عذر خواهی کنم ...آخه مامانی خونه تکونی داشت و یه دنیا کار ...با اینکه برای اول و دوم اسفند دوتا تمیز کار گرفته بودم نمیدونم چرا خودم کارامو شروع کردم و تقریبا" تمومش کردم البته با همکاری شما و پدر...
و دوم اینکه میخوام ازت تشکر کنم به خاطر تموم خوبیات و اینکه تواین مدت که من کلی کار داشتم شما اصلا" توی دست و پا نبودی وکلی با من همکاری کردی تا مامان به کاراش برسه...
وقتی تمیز کاری اتاق شما تموم شد خیلی از تغییر اتاقت خوشت اومد و میگفتی چقدر اتاقم بامزه شده مرسی مامانی! یا دکور سالن که عوض شد میگفتی چقدر اینجا قشنگ شده مامانی...مامان به قربونت بشه که هر تغییر کوچیک زود به چشمات میاد و کلی ذوق میکنی...
الان که برات مینویسم شما و پدر تو خواب هستین و من با تمام خستگیم برای روز عشق برای دوتا عشق زندگیم مینویسم تا هم خستگیم در بیاد و هم بگم خیلی دوستتون دارم...
عشق قشنگم ...وقتی بهت فکر میکنم تمام خستگی و سختی های زندگیم یادم میره و مبهوت دل کوچیک و مهربونت میشم و حتی بعضی وقتا اشک توی چشمام جمع میشه و دوست دارم زمان همونطوری بایسته ...وقتایی که با اون صدای گرمت محکم بغلم میکنی و میگی من مامانمو خیلی دوست دارم ...آخ که چه لذتی داره ! که با هیچ لذتی قابل مقایسه نیست...
هستی من! زندگی من ! جان من! تمام دنیای من! من و پدر ازت به خاطر تمام عشق و انرژی که به ما میدی ازت ممنونیم و تمام تلاشمون رو میکنیم تا بتونیم از عشقمون سیرابت کنیم...
نازگلکم!تا یادم نرفته از شیرین زبونیات بگم دوباره! توی این روزا که مامان خیلی سرش شلوغ بود توی اتاقت مشغول بازی بودی که یه دفعه بلند صدام کردی منم که خیلی ترسیده بودم که حالا چه اتفاقی افتاده ... اومدم پیشت گفتم چی شده مامانم !گفتی مامان دیدی یادت رفت بهم بیتامین بدی ...ولبتو گاز گرفتی و کلی تعجب زده...منم که خیالم راحت شد یه بغل محکم ویه بوس محکمتر و بردمت تا بهت مولتی ویتانمینت رو بدم ...کلی هم برات ذوق کردم که یادم انداختی ویتامینت رو بدم...
از پشنت بگم که همچنان ادامه داره ...لباسهای که برات کوچیک شده بودروجمع کردم اومدی گفتی چرا نمیذاری تو کمدم منم گفتم برات کوچیک شده میخوام بدم نی نی کوچولوها بپوشن...من اینو گفتم و شما کلی گریه که اینا مال منه نمیدم به نی نی...خلاصه دوباره همه شون برگشت توی کمدت ...
یه نیم تنه داشتی که مالِ یک سالگیت بود وقتی از خواب بیدار میشی میاری میگی اینو تنم کن بعد میری کفش همرنگشو از کمد مامانی برمیداری میگی ببین اینا درد هم میخورن( یعنی رنگاشون به هم میاد)کفشای مامانی هم پاشنه بلندِ ولی خیلی حرفه ای باشون راه میری
وقتی میگم دیگه از پات در بیار کمرت درد میگیره میگی باشه میشینم تا کمرم درد نگیره
الهی مامان فدای اون قدوبالات بشه که با کفشای مامانی هم حسابی قدبلند شدی
مامانم با تمام وجودم دوستت دارم و عاشقتم ...