روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه سن داره

برای دخترم روشا

روزای پایان سال 90

1390/12/27 17:22
نویسنده : مامان مری
665 بازدید
اشتراک گذاری

آتیش پاره ی مامانی!

ziba

اوووووووووووم بذار فکر کنم ازکجا شروع کنم ....از مهربونیات بگم ...یه مدتی منو عزیزکم صدا میزنی یا وقتی یه چیزی میگم میگی چشم عزیزم البته قبلا" میگفتی ولی الان یه جوری میگی که حسابی به دلم میشینه...

ziba

توی خونه تکونیم وقتی کمرم درد میگرفت به شوخی به شما میگفتم ننه دیگه کمر ندارم ...حالا شما وقتی میخوای بلند شی دست میزنی به کمرت میگی ننه دیگه کمر ندارم...

یکشنبه با پویان رفتیم شهربازی حسابی تموم اسباب بازیارو بازی کردین و خوش گذروندین ودوتاییتون گفتین بازم زود بیایم اینجا که قرارشد توی تعطیلات عید دوباره بیایم...

 

روزای آخرساله و انگار همه در حال دویدنن... یه عالمه کارو خریدو روزای ِ آخر سال...ماهم مثل بقیه با این تفاوت که ما امسال دایی رو پیشمون نداریم وقتی خرید میرم عوض اینکه خوشحال باشم دلم میگیره که پارسال این موقع همش با دایی بیرون بودیم و دایی برای اولین بار میخواست با ما لباساشو بخره آخه همیشه خودش با دوستاش واسه خرید میرفت...

ziba 

ولی پارسال میگفت میخوام با شما برم...هیچ موقع لباساش یادم نمیره لباسایی که  دوسه ماه بیشتر نتوست بپوشه وچقدر به تنش قشنگ بود... همیشه باید لباسها و کفشاش گرون و مارک باشن...چقدر کفشاشو دوست داشت و معلوم نشد کدوم از خدا بی خبری وقتی تصادف کرده بود از توی پاش در اورده بود...بگذریم مامانی من و خاله تینا یه تلپاتی قوی با هم داریم خاله خواب دیده بود دارم برای دایی غذا میدم دراولین فرصت اینکارو میکنم دوست دارم روز تولدش باشه توی اردیبهشت پس تا اون روز...

ziba

از چهارشنبه سوری بگم که بی صبرانه منتظرش بودی و حتی یادت بود که پارسال رفتیم از روی آتیش پریدیم واسه همین خیلی ذوق داشتی... شب با پدر رفتیم توی خیابون  دور زدیم و هرجا خونواده دور هم جمع بودن و خبری از ترقه نبود ما هم پیاده میشدیم وشما توی بغل من یا پدر از روی آتیش میپریدی و انقدر بلند میخندیدی که ناخوداگاه نظرهمه رو به خودت جلب میکردی!

مامانی یاد اون سالی افتاد که شما رو توی دلش داشت بعدازظهر که دایی علی رفته بود بیرون به من زنگ زد که یه موقع بیرون نیایی ...خیلی بد ترقه میزنن...وجلوی پای یه خانوم باردار ترقه زدن حالش خیلی بد شد...دوباره زنگ زد که هیچ خبری نیست جز ترقه یه موقع دلت نخوای بیای بیرون...دوباره زنگ زد اگه گاز پیکنیکی داری روشنش کن از روش بپر میگن شگون داره...آخه اون سال پدر سرکار بود و من تنها بودم خونه ودایی همش دلش پیش من بود قربون اون دل مهربونت بشم داداشم...

ziba

قشنگم به امید اینکه امسال سال خوبی برای همه باشه ومخصوصا" برای سوگلی خودم دفتر خاطراتت رو تا سال دیگه میبندمم و از خدا میخوام که سال جدید برات پر از خاطرات قشنگ و پراز امیدواری و شادی باشه پس تا اون موقع به خدای مهربونم میسپارمت....

ziba

و با تمام وجودم بهت میگم خیلی دوستت دارم


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان امیرعلی
28 اسفند 90 1:37
سلام.سال نوتون پیشاپیش مبارک.روح داداش جونت هم شاد باشه ایشالا.منم دو سال پیش یه تصادف وحشتناک کردم ولی ... پس حسابی خوش گذشته بهتون تو چهارشنبه سوری.روشا گل رو ببوس
مهسا
28 اسفند 90 13:11
نوروز ... یادگار دین زرتشت، مهر کوروش، جام جمشید، تیر آرش، عشق بابک بر همه ایرانیان مبارک و فرخنده باد.
زینب
28 اسفند 90 15:39
سلام به عزیزای دل خوبین پیشاپیش سال جدیدمبارک باشه. مواظب دختر طلای ما باشین من اولین نفرم که برات نظر گذاشتم تا اولین نفر باشم بگم:عیدتون مبارک. به امید دیدار دوباره شما تو سال91 توکرج. مریم عزیزم،امیرجان پسرخاله خوبم،روشای مهربونم .دوستون دارم. .سال تو مبارک.
مامان آراد(خاطره)
28 اسفند 90 19:30
خاله فداش...عزیزم همیشه خوش و شاد باشین...با شادی شما روح دایی جون همیشه شاده... به امید سالی پر بار...عیدتان مبارک
مامان آتین
29 اسفند 90 12:17
قربونش برم من با این شیرین زبونیاش و این عکسای خوشگلش خدا برادر خوبتو بیامرزه مریم جون مطمئن باش الان جاش از من و تو بهتره انشالله دیگه غم نبینی عزیزم امیدوارم سال 91 پر از موفقیت و شادی باشه براتون می بوسم روی ماه جفتتونو
مادر سامان
29 اسفند 90 20:50
. دلت شاد و لبت خندان بماند برایت عمرجاویدان بماند خدارا میدهم سوگند برعشق هرآن خواهی برایت آن بماند بپایت ثروتی افزون بریزد که چشم دشمنت حیران بماند تنت سالم سرایت سبز باشد برایت زندگی آسان بماند تمام فصل سالت عید باشد چراغ خانه ات تابان بماند . . .
مامان وندا
1 فروردین 91 3:38
روشاجون الهی همیشه شاد باشی قربونت برم روح برادرتون شاد ،من برادر ندارم و نمی تونم درک کنم اما امیدوارم دیگه غم از دست دادن عزیزی رو نچشید و سال جدید سالی پر از شادی و امید براتون باشه سال نو مبارک
تینا
1 فروردین 91 19:21
سلام عزیزم ... ما چهرشنبه سوری خیلی کار داشتیمو جای نرفتیم اما همش به فکرت بودم میدونستم جای داداش گلت برات خیلی خالیه ... لحظه سال تحویلم همینطور بازم میدونستم برات خیلی سخته ... من توی مراسم علی جان نتونستم باشم اما برای روز تولدش حتما باید باشم عیدتون مبارک .... زود بیاین که دلمون خیلیییی تنگ شده
مامان محمد جون
7 فروردین 91 14:27
درشکفتن جشن نوروز برایت در همه ی سال سر سبزی جاودان وشادی ،اندیشه ای پویا و آزادی و برخورداری از همه نعمتهای خدادادی آرزومندم.
مادر سامان
12 فروردین 91 12:51
سلام مریم جون دلم واستون تنگ شده کجایید؟
مامان امیرعلی
12 فروردین 91 21:32
اجی پرتا
14 فروردین 91 12:44
سلام مریم جون خوبی اجی :انقددلم تنگ شده براتون به خدامسافرت بودم نتونستم زودترازاینابیام ساله نوتونم مبارک ایشاالله سالیان سال درکنارشوشووروشاجونی عیداروجشن بگیرید :خداداداشیتم بیامرزه دست خودم نیست به عکسش گه نگاه کردم بغضم ترکید من که انقدربره پدربزرگم گریه کردم اخرخودش اومدخوابم که دیگه بسه نه میذاری من اروم باشم نه خودت یه روزه خوش داری .روشاجونی چطوره اذیتت که نمیکنه منتظرم اپ کنی ها
بابای دوقلوها
14 فروردین 91 14:25
روشا جون سال نو مبارک باشه. انشالله همیشه شاد باشی. خدا رحمت کنی دایی رو. رحش شاد
بابای ارشیا خان
14 فروردین 91 15:22
سلام . اولندش بگید بینم این دختر ناز ، این سیب بهشتی رو از کجا آوردین؟
دومندش هم که بجای عموش یه بوس آبدار از چونش ... باشه ؟ ممنون
سومندش دختر نازتون آبجی ارشیای من میشه؟


مامان محیا
19 فروردین 91 13:21
خدا برادرتو رحمت کنه. ما هم سر خاک خواهرم رفتیم. لطفا برام پیغام بذار تا تو پستات بتونم ماجرای مرگشو بخونم... تا کمی خالی کنم خودمو. راستی این هفت سین واسه شهر قمه؟؟؟


ممنونم خدا خواهر شما رو هم بیامرزه... پستشو قبلا" گذاشتم ...اسم پستش دایی علی رفت پیش خدا!!!
نه عزیزم ما ساکن شاهین شهر هستیم (اصفهان)