روزای پایان سال 90
آتیش پاره ی مامانی!
اوووووووووووم بذار فکر کنم ازکجا شروع کنم ....از مهربونیات بگم ...یه مدتی منو عزیزکم صدا میزنی یا وقتی یه چیزی میگم میگی چشم عزیزم البته قبلا" میگفتی ولی الان یه جوری میگی که حسابی به دلم میشینه...
توی خونه تکونیم وقتی کمرم درد میگرفت به شوخی به شما میگفتم ننه دیگه کمر ندارم ...حالا شما وقتی میخوای بلند شی دست میزنی به کمرت میگی ننه دیگه کمر ندارم...
یکشنبه با پویان رفتیم شهربازی حسابی تموم اسباب بازیارو بازی کردین و خوش گذروندین ودوتاییتون گفتین بازم زود بیایم اینجا که قرارشد توی تعطیلات عید دوباره بیایم...
روزای آخرساله و انگار همه در حال دویدنن... یه عالمه کارو خریدو روزای ِ آخر سال...ماهم مثل بقیه با این تفاوت که ما امسال دایی رو پیشمون نداریم وقتی خرید میرم عوض اینکه خوشحال باشم دلم میگیره که پارسال این موقع همش با دایی بیرون بودیم و دایی برای اولین بار میخواست با ما لباساشو بخره آخه همیشه خودش با دوستاش واسه خرید میرفت...
ولی پارسال میگفت میخوام با شما برم...هیچ موقع لباساش یادم نمیره لباسایی که دوسه ماه بیشتر نتوست بپوشه وچقدر به تنش قشنگ بود... همیشه باید لباسها و کفشاش گرون و مارک باشن...چقدر کفشاشو دوست داشت و معلوم نشد کدوم از خدا بی خبری وقتی تصادف کرده بود از توی پاش در اورده بود...بگذریم مامانی من و خاله تینا یه تلپاتی قوی با هم داریم خاله خواب دیده بود دارم برای دایی غذا میدم دراولین فرصت اینکارو میکنم دوست دارم روز تولدش باشه توی اردیبهشت پس تا اون روز...
از چهارشنبه سوری بگم که بی صبرانه منتظرش بودی و حتی یادت بود که پارسال رفتیم از روی آتیش پریدیم واسه همین خیلی ذوق داشتی... شب با پدر رفتیم توی خیابون دور زدیم و هرجا خونواده دور هم جمع بودن و خبری از ترقه نبود ما هم پیاده میشدیم وشما توی بغل من یا پدر از روی آتیش میپریدی و انقدر بلند میخندیدی که ناخوداگاه نظرهمه رو به خودت جلب میکردی!
مامانی یاد اون سالی افتاد که شما رو توی دلش داشت بعدازظهر که دایی علی رفته بود بیرون به من زنگ زد که یه موقع بیرون نیایی ...خیلی بد ترقه میزنن...وجلوی پای یه خانوم باردار ترقه زدن حالش خیلی بد شد...دوباره زنگ زد که هیچ خبری نیست جز ترقه یه موقع دلت نخوای بیای بیرون...دوباره زنگ زد اگه گاز پیکنیکی داری روشنش کن از روش بپر میگن شگون داره...آخه اون سال پدر سرکار بود و من تنها بودم خونه ودایی همش دلش پیش من بود قربون اون دل مهربونت بشم داداشم...
قشنگم به امید اینکه امسال سال خوبی برای همه باشه ومخصوصا" برای سوگلی خودم دفتر خاطراتت رو تا سال دیگه میبندمم و از خدا میخوام که سال جدید برات پر از خاطرات قشنگ و پراز امیدواری و شادی باشه پس تا اون موقع به خدای مهربونم میسپارمت....
و با تمام وجودم بهت میگم خیلی دوستت دارم