تعطیلات نوروز 91
شیرینی مامانی!
گوشه ی دلم بالاخره سال 90 با تمام اتفاقات خوب و بدش والبته برای ما تلخش تموم شد ...موقع چیدن سفره ی هفت سین خیلی هیجان زده بودی و میپرسیدی که اینا چی هستن و دلت میخواست کمک کنی و بیشترین کمکت این بود که شمع هارو روشن کنیم و شما فوتشون کنی!
خیلی سعی کردم شب زود بخوابی تا صبح سرحال بیدار بشی ولی از اونجایی که فهمیده بودی امشب یکم با شبهای دیگه فرق داره شیطنتتم گل کرده بود تا اینکه بالاخره خوابیدی...5صبح که بیدار شدی و آب میخواستی دیگه خوابم نبرد و همش تو فکر دایی بودم که الان کجاست چیکار میکنه خیلی دلتنگشم ...
صبح به زور اینکه الان عید میشه بیدارشو تا لباس عیدیاتو بپوشم، تونستم بیدارت کنم خیلی خوشحال بودی که لباساتو پوشیدی چندتا عکس ازت سر سفره گرفتم و سه تایی دور سفره نشستیم و برات از خدا تمام خوبیهارو خواستم بعداز تحویل سال رفتیم سر مزار دایی علی ...
خاله سی سی یه سفره ی خوشگل براش چیده بود گزو شکلات و شیرینی و میوه...آخه امسال دایی روز اول عید پذیرای همه ی فامیل بود...مامانی تا تونست بغضشو خالی کرد اصلا" نمیتونستم به صورت پدرجونی و مادر جونی نگاه کنم...خیلی نتوستم بمونم نفسم بالا نمیومد با پدر رفتیم یه دور زدیم و سعی کردم به خاطر شما یکم آرومتر بشم...
ناهار عیدورو خونه عزیز اینا بودیم و روز دوم اومدیم تهران.. از همون موقعی که رسیدیم عیددیدنیا شروع شد از این خونه به اون خونه...بعد هم رفتیم کرج اونجا هم همینطور تا بالاخره رفتیم خونه ی عمو مهدی و جشن تولد آنیتا جون...
حسابی بازی و شیطونی و رقص و خوش گذرونی ...
فرداش هم برگشتیم خونه چون پدر باید میرفت شرکت و عیددیدنی های اینجارو وقتی پدر میومد انجام میدادیم وروزای آخر عید هم عمو مهدی اینا اینجا بودن ...
شما و آنیتا هم حسابی با هم بازی کردین و خوش بودین البته گریه و دعوا هم بود ولی اگر ما از گریه ها تون نمیترسیدیم خودتون با هم بهتر کنار میومدین...
روز ١٣ هم ناهار خونه ی عزیز اینا بودیم وبعداز ناهار همه بیرون رفتند ولی من چون تمام لحظه لحظه ی پارسال برام تداعی میشد نرفتیم فقط چون شما دلت میخواست بری پارک با پدر رفتیم شهر بازی و بعد هم مادر جونی زنگ زد که از سفر برگشتند ما هم رفتیم پیششون...
این شال و کلاه عیدی خاله سایه بود .عینک خاله رو هم زدی گفتی ازم عکس بگیر!
اینجاهم رفته بودی توی حیاط عزیز اینا با شال عزیز عکس گرفتی!
ایناهم عکسایی هستش که روز ١٣ ازت گرفتیم!
دارو ندارم برات هرچی خوبیه میخوام وامیدورام لحظه لحظه ی امسال برات خوشی و شادی باشه و هرسه مون از کنارهم بودن با هم لذت ببریم...