مادر یعنی عشق...
نازگلکم !
در آسمان آبی دلم جایی برای ابرها نیست،مادرم دعایم کن که با دعایت دلم خانه ی دردها نیست...
همه ی مامانای خوب روز قشنگتون مبارک
عسل من! سه شبانه روز تب ویروسی داشتی و سه روز به مامان چی گذشت یه روز قبل از بستری شدن پدر تب کردی و من نتونستم توی دوروزی که پدر بستری بود برم بیمارستان و باید ازشما مواظبت میکردم ...
وهمه ی زحمتامون افتاده بود رو دوش عزیز وپدر مهربون عزیز که از تهران برای جراحی دست پدر چندروزی مهمونمون بود...
روزی که تب کردی انقدر بهت زده و ناراحت بودم و مرتب بهت میگفتم بمیرم که تب داری ...شما هم که فهمیده بودی من خیلی ناراحتم گفتی مامان نگران نباش چیزی نیست فقط یه ریزه بدنم گرم شده الان میریم دکتر خوب میشم...
وقتی تلفنی برای خاله هات گریه میکردم و قر میزدم که همه چی بهم ریخته تا میدیدی من دارم گریه میکنم میگفتی اِِِِِِِِِِِِِِ دوباره که گریه میکنی مامان!!!منم خندم میگرفت از این جذبه ات و اشکام رو پاک میکردم و میگفتم ببخشید دیگه گریه نمیکنم!!!
شبهاتوی خواب تبت خیلی زیاد میشد و باید برات دستمال مرطوب میذاشتم و وقتی به اون صورت مظلومت نگاه میکردم بغض میکردم و آروم اشک میریختم ...توی این سه شبانه روز شاید هفت ساعت خوابیدم و میترسیدم خوام ببره و شما تبت بالا بره...
٥شنبه که پدر مرخص شد شما هم حالت بهتر بود ولی تابعدازظهر هنوز بدنت گرم بود...قراربود اونروز آش پشت پای مادرجون اینارو بپزیم واسه همین مادوتا زودتر رفتیم خونه مادرجون تا پدر بتونه استراحت کنه...
پدربزرگ پدرهم شب راهی تهران شد...من خیلی پدربزرگ پدرو دوست دارم چون خیلی شبیه به پدربزرگ خودمه...هم مهربونیاش هم ازنظر قیافه و قد و هیکل ...ایشالا همیشه سالم وسرحال باشه...
شب همون روز که تب کردی خونمون مهمون بود و خیلی ناراحت بود میگفت شانس منه که روشا مریض شده وشما هم حسابی براش با دوچرخه مانور میدادی و میگفتی باباحاجی منو ببین!!!
برگ گلم میدونم یه روز که مامان شدی تمام این حسای منو میفهمی و میدونم بهترین مامان دنیا میشی چون بهترین دختر دنیایی...
پس مامان کوچولوی من روزت مبارک
بهترینم بهترین هدیه برای من سلامتی تو و پدر مهربونتِ هستش..وهمه ی عزیزانم...خدایا همه ی عزیزامو به چشمای مهربون خودت میسپارم