روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه سن داره

برای دخترم روشا

مادر یعنی عشق...

1391/2/23 18:40
نویسنده : مامان مری
681 بازدید
اشتراک گذاری

نازگلکم !

در آسمان آبی دلم جایی برای ابرها نیست،مادرم دعایم کن که با دعایت دلم خانه ی دردها نیست... 

دنیای زیبا

زیباهمه ی مامانای خوب روز قشنگتون مبارکزیبا

عسل من! سه شبانه روز تب ویروسی داشتی و سه روز به مامان چی گذشت یه روز قبل از بستری شدن پدر تب کردی و من نتونستم توی دوروزی که پدر بستری بود برم بیمارستان و باید ازشما مواظبت میکردم ...

دنیای زیبا

وهمه ی زحمتامون افتاده بود رو دوش عزیز وپدر مهربون عزیز که از تهران برای جراحی دست پدر چندروزی مهمونمون بود...

روزی که تب کردی انقدر بهت زده و ناراحت بودم و مرتب بهت میگفتم بمیرم که تب داری ...شما هم که فهمیده بودی من خیلی ناراحتم گفتی مامان نگران نباش چیزی نیست فقط یه ریزه بدنم گرم شده الان میریم دکتر خوب میشم...

زیبا

وقتی تلفنی برای  خاله هات گریه میکردم و قر میزدم که همه چی بهم ریخته تا میدیدی من دارم گریه میکنم میگفتی اِِِِِِِِِِِِِِ دوباره که گریه میکنی مامان!!!منم خندم میگرفت از این جذبه ات و اشکام رو پاک میکردم و میگفتم ببخشید دیگه گریه نمیکنم!!!

زیبا

 

شبهاتوی خواب تبت خیلی زیاد میشد و باید برات دستمال مرطوب میذاشتم و وقتی به اون صورت مظلومت نگاه میکردم بغض میکردم و آروم اشک میریختم ...توی این سه شبانه روز شاید هفت ساعت خوابیدم و میترسیدم خوام ببره و شما تبت بالا بره...

زیبا

٥شنبه که پدر مرخص شد شما هم حالت بهتر بود ولی تابعدازظهر هنوز  بدنت گرم بود...قراربود اونروز آش پشت پای مادرجون اینارو بپزیم واسه همین مادوتا زودتر رفتیم خونه مادرجون تا پدر بتونه استراحت کنه...

زیبا

پدربزرگ پدرهم شب راهی تهران شد...من خیلی پدربزرگ پدرو دوست دارم چون خیلی شبیه به پدربزرگ خودمه...هم مهربونیاش هم ازنظر قیافه و قد و هیکل ...ایشالا همیشه سالم وسرحال باشه...

زیبا

 شب همون روز که تب کردی  خونمون مهمون بود و خیلی ناراحت بود میگفت شانس منه که روشا مریض شده وشما هم حسابی براش با دوچرخه مانور میدادی و میگفتی باباحاجی منو ببین!!!

زیبا

برگ گلم میدونم یه روز که مامان شدی تمام این حسای منو میفهمی و میدونم بهترین مامان دنیا میشی چون بهترین دختر دنیایی...

زیباپس مامان کوچولوی من روزت مبارکزیبا

بهترینم بهترین هدیه برای من سلامتی تو و پدر مهربونتِ هستش..وهمه ی عزیزانم...خدایا همه ی عزیزامو به چشمای مهربون خودت میسپارم

زیبا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (15)

مامان فاطمه حسنا
23 اردیبهشت 91 18:22
یک یاس سپید، با عشق و امید، با هر چه صفاست، کز سوی خداست؛ از جانب من، تقدیم شما. روز شما و گل دخترتون مبارک
تینا
23 اردیبهشت 91 20:01
روزت مبارک مریم جونم روزهای سخت تموم شد ... امیدوارم روزهای قشنگی در انتظار تو و گل دخترمون باشه ......
بابای ملیسا
23 اردیبهشت 91 22:09
ضمن عرض تبریک به خاطر روز مادر ، وبلاگ ملیسا خانم با عکسهای جدیدش به روز شد . خوشحال میشم سر بزنید و با نظرات قشنگتون وبلاگ ملیسا رو مزین کنید آسمان را گفتم : می توانی آیا بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه روح مادر گردی ؟ صاحب رفعت دیگر گردی ؟ گفت نی نی هرگز !!! من برای این کار کهکشان کم دارم نوریان کم دارم مه و خورشید به پهنای زمان کم دارم ! … خاک را پرسیدم : می توانی آیا دل مادر گردی ؟ آسمانی شوی و خرمن اختر گردی ؟ گفت نی نی هرگز ! من برای این کار بوستان کم دارم در دلم گنج نهان کم دارم ! … این جهان را گفتم : هستی کون و مکان را گفتم : می توانی آیا لفظ مادر گردی ؟ همه ی رفعت را همه ی عزت را همه ی شوکت را بهر یک ثانیه بستر گردی ؟ گفت نی نی هرگز ! من برای این کار آسمان کم دارم اختران کم دارم رفعت و شوکت و شان کم دارم ! عزت و نام و نشان کم دارم ! … آن جهان را گفتم : می توانی آیا لحظه ای دامن مادر باشی ؟ مهد رحمت شوی و سخت معطر باشی ؟ گفت نی نی هرگز ! من برای این کار باغ رنگین جنان کم دارم ! آنچه در سینه ی مادر بوُد آن کم دارم !
مامان کيانا
24 اردیبهشت 91 9:59
سلام عزيزدلم...با يک روز تاخير ويک دنيا شرمندگي روز مادر رو از صميم قلب تبريک ميگم.....اميدوارم تا دنيا دنياست در کنار هم شاد باشيد....متاسفانه اينترنت خونه جديد هنوز وصل نشده ومن فقط توي اداره ميتونم چند لحظه اي بهتون سربزنم.....
مامان رهام
24 اردیبهشت 91 10:59
سلام مريم جون روزت مبارك عزيزم.يه سئوال البته اگه دوست داشتي جواب بده شما كدوم شهر هستيد؟
مامان رهام
24 اردیبهشت 91 11:00
الهي خاله فدات شه چرا تب كردي روشا جونم.مي دونستي خيلي ماهي وقتي ماماني از شيرين زبونيات مي نويسه قند تو دلم اب ميشه همش ميگم رهام كي مي تونه راحت حرف بزنه
مامان آريا
24 اردیبهشت 91 11:31
عزيزم خيلي ناراحت شدم از دل مشغولي هايي كه داشتي خاله برات بميرم كه تب كرده بودي و در عين بي حاليت اينقدر مهربوني و دلت براي ماماني مي سوخته و نمي خواستي ناراحت باشه اميدوارم الان بهتر شده باشي گلم همچنين اميدوارم بابايي هم الان بهتر شده باشه و مشكل حل شده باشه قدر اين مامانه مهربون و بدون كه اينقدر دوست داره مريم جون تو هم يكم استراحت كن تا خدايي نكرده خودت از پا نيفتي چون الان هم بابايي هم روشا بهت احتياج دارن
مامان رهام
25 اردیبهشت 91 10:30
سلام مريم جون مرسي كه جواب سئوالمو دادي عزيزم.من 10ساله پيش تازه نامزد كرده بودم اومدم شاهين شهر خونه دختر دايي همسري خيلي قشنگ بود مخصوصاً قسمت خونه هاي چوبي البته اگه درست گفته باشم.همسرت بهتر شده چرا بستري بوده ؟بلا دوره
مامان رهام
26 اردیبهشت 91 11:49
سلام مريم جون چشم اگه اومدم حتما قرار ميذارم ببينمت
مامان آتین
27 اردیبهشت 91 16:05
الهــــــی عزیزمممممممم تب کرده بودی؟؟!! حالتو درک می کنم مریم جون ایشالا دیگه مریض نشه اگرم شد خیلی زود خوب شه ببوسش از طرف من ما آپیم
ثمین
29 اردیبهشت 91 23:43
سلام! یکی از کاربران ژرورنال دنیای نفیس سوالی داشتن که قرار شد به اشتراک بزاریم. اینکه: چه لباسهايي براي سيسموني بخريم؟؟؟ خوشحال میشم شما هم نظرتون رو برامون بگید تا مامانای جدید استفاده کنن! منتظرتون هستیم
ثمین
29 اردیبهشت 91 23:44
گلم لطف میکنید و ما رو با اسم وبلاگمون یعنی: "ژورنال دنیای نفیس" لینک کنید؟ ممنونم
مامان رهام
30 اردیبهشت 91 10:48
سلام مريم جون تنبل شدياااااااااااااااااااااااا پست جديد بزار عزيزم....................دلم براتون تنگ شده........................اميدوارم هرجا كه هستيد سالم و تندرست باشيد
مامان رهام
1 خرداد 91 11:23
مامان سامان
1 خرداد 91 12:18
انشاا... حالت خوب بشه روشا جونم با این شیرین زبونیهات خوشحال میشم که منو لینک کنین ونظر بدین /www.saman_khan.niniweblog.com