روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 19 روز سن داره

برای دخترم روشا

دم پایی یا دم دستی

                             عسل مامانی یک ماه از وقتی 4 دستو پا شده بودی نگذشته بود که دستتو می کردی توی دم پایی و با دم پایی در دست اینورو اونور میرفتی وقتی هم که راه افتادی کفشاتو توی خونه پا می کردی الانم که بزرگتر شدی کفشای خاله سی سی و مامانی را می پوشی خونه ی هر دوتا پدر بزرگات دمپایی داری خودتم چند جفت کفش و دم پایی داری هر جا هم میریم مهمانی اول سراغ دمپایی میگیری خلاصه خیلی عشق کفشو دمپایی هستی قربون تک تک قدمات برم..عزیز جون میگه خیلی با ناز راه میری قربون ناز قدمات &n...
7 ارديبهشت 1390

نوروز 1390

مامانی امسال دومین بهارتو میبنی  امیدوارم مثل بهار همیشه سرزنده و شاداب باشی عزیزم.البته شما لحظه ی تحویل  سال در خواب ناز بودی و مامان اون لحظه هم از شما عکس گرفته                                                                         ...
6 ارديبهشت 1390

بدون شرح

                                                                   این اسب عروسکی را باباجون برای شما خرید شما هم آنقدر دوستش داری که روزی چند بار سوارش میشی و به قول خودت پیتیکو می کنی و به قدری با سرعت تکونش میدی که حتما" یکی باید پشت سرت بایسته چون ممکنه برگردی (باباجون ازتون ممنونم و به زبان روشا مسی)   ...
6 ارديبهشت 1390

دردو دل با با دختر مهربونم

  روشای نازم مهربونم میخوام بگم شاید دیگه وبلاگتو ادامه ندم و یه جور دیگه خاطراتو برات زنده نگه دارم یه اتفاقایی افتاده که دیگه دوست ندارم اینکارو ادامه بدم شایدم یه چند وقت نیام توی وبت مثل وقتایی که کامپیوتر خراب بود و باعث شد که خیلی عقب بیفتم با اینکه خیلی دوست دارم اینکارو ادامه بدم ولی الان یکی از دوستام بد جوری حالمو گرفته و داغونم هنوز نمیدونم ولی بدون که تک تک لحظه های با تو توی قلبم حک شده و هیچ چیزی از یادم نمیره وبدون که مامانی با تمام وجود دوست داره و همیشه چهار چشمی مواظبته عزیزم پس تو هم قوی باش که وارد بد دنیایی شدی نمیخوام بترسونمت ولی دوست ندارم مثل من حساس باشی تا هر کسی نتونه اذیتت کنه .یکم احساس سبکی میکنم خوشحالم ...
6 ارديبهشت 1390

عروسی آخر سال89

روزهای آخر سال ما هم مثل همه کلی کار داشتیم هر روز بیرون بودیم من شلوغی و هیجان آخر سال را خیلی دوست دارم شما هم که عاشق بیرون رفتن بودی خیلی بد عادت شدی بعد از ظهر که میشد با اون زبون شیرینت میگفتی پالتو بپوش بریم دد                       دو روز قبل از عید عروسی دعوت شدیم من هم از فرصت استفاده کردم رفتیم آتلیه با هم عکس گرفتیم برای وبت                                 &n...
6 ارديبهشت 1390

مامان از اول اول برام بگو

مامانی وقتی توی شکمم بودی خیلی آروم بودی من هیچ لگدی ازت یادم نیست وقتی یه جنین ۷یا ۸ ماهه بودی احساس میکردم آرنج یا زانوتو به شکمم میکشی من و بابایی خیلی دوست داشتیم تو دختر باشی با اینکه سونو چند بار به ما گفته بود که دختری باز ما استرس داشتیم حتی توی بیمارستان وقتی به هوش اومدم اولین سوالی که از مادر جون پرسیدم راجب به جنسیت و سلامتیت بود و دوباره از هوش رفتم
6 ارديبهشت 1390

یک سالگی

باورم نمیشه یک سالت شده یک سال با همه ی سختی و شیرینی که داشت سختیایی که الان بشون فکر میکنم اونا هم شیرین هستند همه چیز با تو شیرین میشه زندگی با تو شیرینه آخه تو خود شیرینی هستی منم دوباره تورو میخورم تا برگردی سر جات   میبوسمت مامانی و عاشقتم   ...
5 ارديبهشت 1390