روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

برای دخترم روشا

پدر تولدت مبارک

هستی من روشا جان! مامانی امروز تولد پدر هستش پس بیا با هم بگیم پدر مامانی من از خوبیای پدر قبلا" برات نوشتم از مهربونیاش از سخاوتش از تعصبش به ما واز عشق و علاقه اش ولی بازم میخوام برات بگم دختر گلم روشا جان بارها و بارها برات گفتم و بازم میگم که ما خیلی دوست داشتیم بچه مون دختر باشه زمانی که فهمیدیم شما دختری پدر از خوشحالی ٢تا جعبه شیرینی خرید برای هر دوتا خانوادمون و مرتب شعر میخوند بچم دختره دختر تاج سره دختر یکی یدونست دختر عزیز دردونست انگار به تمام آرزوهاش رسیده بود وتمام تلاششو میکرد که همه چی بر وفق مراد مامانی باشه وقتی به دنیا اومدی  پدر رو بالای سرم دیدم شمارو بغل کرده بود و...
4 مرداد 1390

شیرین زبونی و...

شیرین زبونم روشا جان!   مامانی نمیدونی با این زبون شیرینت داری با ما چیکار میکنی!! شما عاشق چرخیدن هستی و مرتب با پویان دستهای همدیگرو میگیرید و میچرخید کلی با هم میخندین واز این بازی لذت میبرین دیروز ما خونه موندیم و خونه ی مادر جون نرفتیم شما هم دلت برای چرخیدن تنگ شده بود اومدی به مامانی گفتی بیا بچرخیم مامانی هم یه مدته سرگیجه ی بدی گرفته ولی دیدم خیلی دوست داری بچرخی قبول کردم وای مامان چشمت روز بد نبینه که با اولین چرخش مامان افتاد روی زمین شما هم فکر میکردی مامانی داره بازی میکنه کلی خندیدی و میگفتی پاشو بچرخیم منم میگفتم مامان حالشه بده نمیتونم یه دفعه خودتو لوس کردی گفتی پاشو ...
29 تير 1390

عکسهای 2سالگی روشا

یه دونه ی مامانی روشا جان! مامانی بالاخره عکسات آماده شد عزیزم! عروسکم مامانیو ببخش که دیر به دیر برات مطلباتو میذارم مامان خیلی بی حوصله است بهت قول میدم به خاطر شما هم که شده  خودمو جمع و جور کنم و برات مادری کنم مامانیو به خاطر تمام کاستیاش ببخش! مامانی خیلی دوستت دارم   ...
19 تير 1390

تولد 2 سالگی روشا

روشنی خونه ی من روشا جان! مامانی سالگیت مبارک!   همه ی هستی من تولدت مبارک باشه عشقم باور نمیکنم که دو سال از اومدنت گذشته چقدر زمان زود میگذره انگار همین دیروز بود ! مامانی یک شب قبل از روز تولدت بستری شدم تا غذا و شرایط جسمیم تحت نظر باشه آخه شما سزارینی بودی و در کلینیک خصوصی به دنیا اومدی .دکتر مامان طبقه ی بالای مطبش کلینیک خصوصی داشت که زایمانها و عملهاشو اونجا انجام میداد و من از این بابت خیلی خوشحال بود آخه مامانی یه ریزه از بیمارستان وحشت داره!  اون شب تا صبح توی اتاقم راه میرفتم و از هیجان و استرس خوابم نمیبرد با خاله تینا و خاله سی سی مرتب از طریق sms در تماس بودم و بهم دلداری میدان...
10 تير 1390

تقدیم به روح پاک برادرم

مونس من روشا جان! مامانی نمیدونم وقتی بزرگ شدی و این پست رو میخونی ازم ناراحت میشی یا خوشحال ولی دوست دارم برات بگم از داغ دلم بگم از این روزای سخت و از این روزگار سنگدل!  نمیدونم خوابم یا بیدار نمیتونم باور کنم که برادر نازنینم را دیگه هیچ وقت نمیبینم  نمیخوام باور کنم برادرم بعد از اتمام خدمت سربازی برای گرفتن کارت خدمتش توی مسیر اصفهان-شیراز تصادف میکنه و هرگز نمیتونه کارت پایان خدمتش رو ببینه  نمیخوام باور کنم برادرم چند روز توی سردخونه بوده و ما نمیدونستیم چه بلایی سرمون اومده ! نمیخوام باور کنم دیگه خندهای قشنگشو !شوخی کردناشو! نگاهای مظلومانه اش !حتی حرص دادناشو !شیطونیاشو! نمیبینم!!!!!!! دلم برای بو...
5 تير 1390

سرگرمیهای روشا

                      همه زندگی من روشا جان! مامانی شما خیلی زودمداد دست گرفتی و عاشق خط خطی کردن ولی به اصطلاح خودت نقاشی بودی اول مدادو دست چپ میگرفتی ولی یه مدته که با دست راست مینویسی                                      پدر که دید خیلی به نقاشی علاقه داری برات مداد رنگی خرید شما هم با علاقه ی بیشتر خط خطی میکردی مامان برات چشم چشم دو ابرو رو  ن...
18 خرداد 1390

نماز

       ملکه ی قلبم روشا جان!                                                                           مامانی میخوام از نماز خوندنات بگم ١٤ماهت بود ودومین ماه رمضونی که شما کنار ما بودی وقتی بقیه رو حین نماز خوندن میدیدی کلی با تعجب نگاشون میکردی        &...
13 خرداد 1390

خنده های قشنگ

  وقتی از خواب بیدار میشدی اولین کاری که میکردی میخندیی با اینکه خیلی کوچیک بودی (۳ماهه) سرتو تا اونجایی که میتونستی بالا می آوردی و میخندیدی این کارت خیلی قشنگ بود عاشق خنده هاتم                                                                            &nb...
11 خرداد 1390