روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه سن داره

برای دخترم روشا

طلا و...

تمام نا تمام من روشا جان! نازگلکم شما خیلی به طلا جواهر علاقه داری که اونم به خاطر جنسیتت هستش ولی مامانتم عاشق طلاست . هرروز انگشترای مامانیو دستت میکنی گردنبندم ازم میگیری و میگی بنداز گردن من بعد سرتو بالا میگیری ابروهاتم میندازی بالا و با کلی فیس و افاده راه میری نمیدونی چقدر خوشگل میشی!   پدر برای روز دختر گفت برات طلا بخریم منم گفتم النگو هاشو پهن تر کنیم داخل طلا فروشی النگو دستت کردم ببینم توی دستت چه شکلیه که دیگه درش نیوردی گفتی دوستش دارم ولی من النگو قبلیاتو بیشتر دوست داشتم به هر حال مبارکت باشه سلیقه ی خودت شد! حالا از دیروز تا حالا گیر دادی که برای اون یکی دستتم النگو میخوای میای م...
12 مهر 1390

من دیگه بچه نمیشم...

ستاره ی آسمونم روشا جان! مامانیه من تازگیا یاد گرفتی آهنگ میخونی!و از اونجایی که پدر خیلی به ترانه های داریوش علاقه داره ما بیشتر وقتها توی ماشین داریوش گوش میدیم و پدر هم آهنگهارو زمزمه میکنه شما هم یکی از آهنگهارو یاد گرفتی و به پدر هم میگی نخون تا من بخونم! به تو میگم عاشقی ثمر نداره واسه تو جز غم و دردسر نداره من دیگه بچه نمیشم آه دیگه بازیچه نمیشم ... شما هم تا اینجاشو یاد گرفتی وقتی میخوای بگی آه حسابی میکشیش وخلاصه خیلی حرفه ای میخونی توی خونه هر موقع یادتت بیفته برای خودتت میخونی منم که میدونی چقدر عاشقتم کلی با صدات حال میکنم... من قبلا" وقتی از چیزی ناراحت بودم داریوش گوش میدادم ولی از و...
10 مهر 1390

روحیات قشنگ

دلبر کوچولوی من روشا جان! مامانیه قشنگم میخوام از عادتهای قشنگت برات بنویسم !یادته برات گفتم خیلی علاقمند  به دمپایی و کفش بودی !و الانم هستی از روزی که کفش پوشیدی خودت دوست داشتی کفشاتو پات کنی و خیلی زود تو این کار مستقل شدی و تا الان هیچ موقع تا به تا کفشاتو پا نکردی! یه مدته که دستت به در کمد میرسه !و در کمدی که کیف وکفش مامانی هست رو باز میکنی یه کیف میندازی رو دوشت یه کفشم میپوشی یه روسری هم از روی گیره میکشی پایین سرت میکنی ودور خونه تق تق راه میری کلی قیافه میگیری که مثلا" الان چه خانومی شدی وقتی این کاراتو میبینم یاد بچگی خودم میفتم  وتمام کودکیم جلوی چشمم میاد......
6 مهر 1390

مدرسه میخوام

بهترینم روشا جان!                مامانی یادته که برات گفتم خیلی زود مداد دست گرفتی و علاقمند به خط خطی کردنی !و خیلی حرفه ای مداد دستت میگری .الان که یه سری شکل میکشی و میگی اگه گفتی چی کشیدم منم میگم شما بگو تا من یاد بگیرم ! شما میگی ماهی کشیدم یا میگی خونه کشیدم یا میگی چشم چشم دو ابرو! وجالب اینکه به چیزایی هم که میگی خیلی شبیهند!ولی اگه بهت بگم یه دونه ماهی برام بکش خط خطی میکنی و میگی بیا ماهی کشیدم! شما یه سی دی آهنگهای کودکانه داری که یکی از کلیپ هاش توی مدرسه و بچه مدرسه ایهاست! وقتی این کلیپ رو دیدی پرسیدی نی نی...
26 شهريور 1390

یادت نره ها...

زندگی من روشا جان! مامانی میخواستم این پستت مدرسه میخوام باشه که  باز شیرین زبونی کردی و دل مامانو  بردی واسه همین دلم نیومد برات ننویسمش مامانی امروز میخواست بره حمام واز اونجایی که شما کلی واسه خودت مستقل شدی دیگه لازم نیست مامان بخوابونتت و به کارای شخصیش برسه وقتی میگم مامان میخواد بره حمام شما هم برو خونه چادریت وبا عروسکات بازی کن تا مامانی زود بیاد میگی تشم(چشم) البته مامان در حمامو روی هم میذاره وکامل نمیبنده تا هر موقع شما خواستی بیای سر بزنی و مطمئن بشی که مامان هستش !توی یکی از این سر زدنا اومدی درو باز کردی و گفتی یادت نره! یادت نره ها !چند بار اینو گفتی و منم مرتب میگفتم چی یادم نره ...
22 شهريور 1390

این روزا

عروسکم روشا جان! مامانی این روزا با شیرین زبونیات مرهم دل غمگین مامان شدی به جای اینکه مامانی صدام کنی بیشتر وقتا یا میگی قربونت بشم یا اگه یه کاری کردی که مامان باهات سرو سنگین شده مریمی صدام میکنی! مامانی اینروزا مادرجون اینا با خاله سایه اینا رفته بودن مشهد قرار بود ما هم بریم که به خاطر مشکلات شرکت پدر قسمت نشد و ما تنها موندیم ولی یکی دوروزه به خاطر کار پدر رفتیم کرج  خونه ی عمو مهدی خیلی دوست داشتم بیشتر میموندیم انگار یه عمر بیرون نرفتم ولی خوب نشد دیگه!   پنج شنبه پیش ما تنها سر مزار دایی بودیم البته خاله هام اومدن ولی من مثل همیشه نبودم دلم خیلی گرفته بود من که همیشه سر مزار دایی آرامش داشت...
4 شهريور 1390

دکتر شدم...

عشق من روشا جان!    مامانی شما بعد از واکسن 6 ماهگیت وقتی میرفتیم پیش دکترت تا میدیدیش میزدی زیر گریه تا معاینه ات تموم میشد پدر سریع میبردتت بیرون این حالتت تا 21 ماهگیت ادامه داشت   تا اینکه اتفاقی یه  کتاب قصه برات گرفتم که نی نیه مریض شده بود با مامانش رفته بود دکتر ولی نی نی از دکتر نمیترسید و توی بغل دکتر میخندید! وقتی این کتابو میخوندم میگفتم ببین چقدر دکتر مهربونه نی نی دوستش داره !خودت هم به این کتاب خیلی علاقمند شدی و روزی چند بار می اوردیش و میگفتی بخونش تا اینکه خودتم سرما خوردی توی اریبهشت ماه بود که رفتیم پیش دکتر و مرتب اون قصه رو یادت می آوردم وقتی دک...
28 مرداد 1390

باغ سیب

باغ زندگی من روشا جان! مامانی ما جمعه ی پیش به باغ دعوت شدیم (ببخش که دیر برات مینویسم این چند وقت خیلی گرفتار بودم ) عمو مجید (پسر خاله ی مامانی)مارو به باغشون دعوت کردن البته مادر جون اینا نیومدن ولی چون پدر خیلی به تفریح نیاز داشت دعوتشونو قبول کردیم و خوشحالم که رفتیم چون به هر سه مون خیلی خوش گذشت فکر نمیکردم توی این هوای گرم یه جایی به این خنکی باشه !   جمعه 7صبح راه افتادیم و 9صبح پیش بچه ها بودیم شما هم وقتی راه افتادیم بیدار شدی و دیگه نخوابیدی ! وقتی رسیدیم صبحونه را خوردیم ورفتیم یه گشتی توی باغ زدیم. نمیدونی اون همه درخت که شاخه هاشون از بارسیب خم شده بود چه منظره ی زیبایی دا...
20 مرداد 1390

بذار کمکت کنم

مهربونم روشا جان! دختر نازم چی بگم از زرنگیات!یه مدته به مامان کلی کمک میکنی مخصوصا" تو ظرف شستن!  آخه عاشق آبی وقتی مامانی ظرفارو میشوره صندلی آشپزخونه را میاری کنار ظرفشویی و روی صندلی میایستی ولیوان میشوری البته چه شستنی مرتب لیوانو پر از آب میکنی دوباره خالی میکنی بماند که آشپزخونه و لباسات هم خیس آب میشن ولی از بس که ذوق میکنی و از این کار لذت میبری مامان هم دندون رو جیگر میذاره واز خوشحالی شما خوشحالی میکنه روزی چند بار به بهونه ی اینکه دستاتو زیر آب ببری میای میگی مامانی اه اه ببین دستمام کثیفه بشورش منم مثلا" گول میخورم ودستای نازتو میشورم وباز شما خوشحال میشی وقتی ...
13 مرداد 1390