روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

برای دخترم روشا

منظورم اینه که ....

نازگلک مامانی!     دختر قشنگم خیلی وقته برات ننوشتم وبابت این تنبلی ازت عذر خواهی میکنم...مثل خودت که تا یه کار اشتباه میکنی سریع میگی ببخشید...اگه من هنوز ناراحت باشم با تعجب میگی اِِِِِِِ من که عذرخواهی کردم... هم به خاطر ماه رمضون و روزه گرفتن خیلی حال و حوصله ندارم  هم خودم به دلایلی شرایط روحی خوبی ندارم...شاید تا آخر ماه رمضونم نتونم برات بنویسم! میدونم که مامان و درک میکنی دختر قشنگم .... یه روز برده بودمت حمام که یه دفعه دستم خورد توی چشمت...شما با ناراحتی گفتی مامان چیکار میکنی دستت خورد تو چشمم دردم گرفت حالا خدا ناراحت میشه...گفتم وا ! خدا چرا باید ناراحت بشه؟ من حواسم نبود! گفتی نه منظورم این ب...
9 مرداد 1391

من گل گل گل....شما گل گل گل....پدر گل گل گل

وروجک مامانی!!! اول از هرچیز مامانی باید بگم که پسرِ عمو مجید  24 تیر به دنیا اومد و از اونجایی که هم شما خیلی عمو مجیدودوست داری هم من و پدر میخوام از اینجا بهشون تبریک بگم خاله سحر تهرانِ و تا 40 روزگی رستا جون ما نمیتونیم ببینیمشون ولی عکسشو از فیس بوک خاله ستاره دیدیم و همگی کلی براش ذوق کردیم...اینم امیر رستا   حالا بریم سراغ گل دخترم...جونم برات بگه که عاشق فلفل سبز شدی و کنار غذات باید فلفل باشه...اول مامان تست میکنه اگه شیرین بود شما نوش جان میکنی و به بهونه ی فلفل و لیمو ترش دولقمه غذا میخوری...یه روز یه فلفل بهت دادم و همین طوری از روی قیافش گفتم شیرینه....تا خوری گفتی مامان خیلی تنده...شروع کردی دهن...
27 تير 1391

این روزای دختر من!

عروسک قشنگم تو پست تولدت خیلی نتوستم از همه ی کسانی که بهمون کمک کردن تشکر کنم برای همین اینجا از همه به خصوص دختر داییای پدر که روز قبل از تولد اومدن خونمون و کلی کمک کردن از خاله سایه که روز تولد خیلی کمک کرد و از عزیز که فردای تولد اومد خونمون حسابی کمک کرد (نمیدونی مامان خونمون چه شکلی شده بود البته یه عکس از پایان تولد گرفتم که برات یادگاری بمونه) از خاله مری گل بابت کیسه ی گیفتا تشکر میکنم ....دسته گل همگی دردنکنه   بریم سراغ گل دخترم واندراحوالاتت باید بگم که چندروز عمو مهدی اومده اینجا...برای تولدت به خاطر عمل پاهاش نتونست بیادولی الانم بدون خاله تینا و آنیتا اومده روزی چندبار سراغشون رو میگیری و میگی چرا نیو...
20 تير 1391

جشن تولد فرشته ی ما....

فرشته کوچولوی ما! دختر قشنگم اومدم برات از جشنت بنویسم سعی میکنم بیشتر برات عکس بذارم و کمتر توضیح بدم چون لحظه به لحظه ی تولدتو داری! از شب قبل که مشغول تزیین خونه و درست کردن گیفتاییم...  کیسه های گیفت کار دست خاله مریه..مرسی مریم جون...   عکسای روز تولد.... پذیرایی شامل شربت و میوه و پف فیل و اسنک  .... وشامل انواع نوشیدنی گرم  به صورت سلف سرویس برای کسانی که اهلش بودن که خیلی  هم مورد استقبال قرار گرفت! و اما شام...برای شام رفتیم طباخی که همیشه ازش غذا میگیریم سفارش جوجه و کباب بدیم که گفت شنبه بعداز ظهر پخت ندارن و چون صبح شنبه رفتیم برای سفارش...
12 تير 1391

3سالگی

پریزادم،تولدت مبارک! . سه سال از آمدنت میگذرد و چنان تار و پودم به وجودت گره خورده است که اگر صورت زیبایت در قاب چشمانم نقش نبندد،گویی دیگر هیچ چیز به این دنیا دیدنی نیست. اگر صدای خوش آهنگت سکوت سنگین فضار را در هم نشکند،گویی هیچ آوایی به جهان شنیدنی نیست. مرا شیدا کرده ای و به حق کمال عشق در کالبد مادر متجلی میگردد.اکنون دلخوشی من دلخوشی تو،اندوهم غم تو وهستی ام هستی توست. باشد که سالیان سال در پناه ایزد منان روزگار بگذرانی. بدان که دعای مادرتا همیشه بدرقه جسم و روحت خواهد بود.   ...
10 تير 1391

یه دوست دارم اسمش روشاست...

دختر همه چیز تمام مامانی! دوردونه ی من این جمله رو مرتب امروز تکرار میکنی  وبه صورت آواز میخونی و میگی یه دوست دارم اسمش روشاست....دوستی که از طریق وبت با هم آشنا شدیم...هستی من ! شما همه چیزت برای ما خیروبرکت داشت از جمله وبت که باعث آشنایی با دوستای زیادی شده.... یکی از این دوستاخاله مریم هستش و اسم دخترش روشاست و اسم پدر روشا هم مثل پدر شما امیر!!! همین تشابه اسمی برای خاله خیلی جالب بود و باعث شد مرتب به ما سر بزنه و تمام پستای وبت رو خونده و متوجه شده بود که هردومون ساکن اصفهانیم...بعد از کلی میل و حرف زدن از زندگیمون متوجه شدیم که خیلی باهم جوریم و یه روز خاله قدم رنجه کردن و اومدن خونمون و انقدر به شما محبت کر...
1 تير 1391

یک سال درغم سوگ برادر

     به یاد همه لحظه های عاشقانه می سپرم تو را به سوگ ذوق شاعرانه می سپرم تورا زمان تلخ جدایی چه بی صدا آمد به حسرت نبود عشق جاودانه می سپرم تورا چه زود هفت رنگ نگاهت سیاه مطلق شد به برگریز این نهال بی جوانه می سپرم تورا من خسته ام بشکسته ام از این زمانه دردا ز بس بر صورتم زد تازیانه اشکم فرو ریزد ز چشمان غمینم اما علی در قلب من ماند یگانه تقدیم به داداش علی گلم ...
26 خرداد 1391

خدایا شکرت به همه ی نعمت هات...

شکرانه ی زندگیم!! این جمله ایی که چند روزِ یادش گرفتی و بیشتر وقتها مخصوصا" قبل از خواب تکرارش میکنی....البته قبل تر هم میگفتی والان میگی خدایه شکرت به همه ی نعمتهات....نمیدونی مامانم هر بار که این جمله رو ازت میشنوم باز برام جدیدِ وناخداگاه همراهیت میکنم و خدارو شکر میکنم بابت همچین فرشته ای.... امروز که داشتی این جمله رو میگفتی....بعدش گفتی که پدر نمیگه به همه ی نعمتات....فقط میگه خدایا شکرت...جالبه که به همه ی نعمتها رو از پدر یاد گرفتی ولی شاکی هم هستی که چرا پدر میگه فقط خدایا شکرت.... دختر همه چیز تمامم اگر بدونی چقدر عاشقتم...چون توبزرگترین نشانه ی پروردگار منی! باهر دم و بازدمم خدارو شاکرم.... شکران...
20 خرداد 1391

خوشگل...

خوشگلترینم! مامانی! یه مدت که تکه کلام پدر افتاده تو دهنت و مارو خوشگل صدا میزنی ...نمیدونی چه خوشگل میگی خوشگل...به جای اینکه منو مامان صدا کنی میگی خوشگل! به من آب میدین...یا خوشگل میای بریم بازی کنیم.... مادرجون اینا از شیرازمهمون داشتن و یکی از خونوادها ٢تا بچه داشتن که شما باشون حسابی اخت شدی و دل سیر باهم خاله بازی و بدو بدو کردین ...یکی دیگه از خونوادها که از فامیلای دور پدرجونی بودن آتلیه داشتن و دوربینشو با خودشون آورده بودن و حسابی ازت عکس گرفتن ...نمیدونی چه عکسای نازیی شد با چه فیگورایی....حسابی براشون شیرین زبونی کردی و حسابی عاشقت شدن و ازمون اجازه گرفتن تا یکی از عکساتو برای آتلیه شون بزرگ کنن....و حتما" بر...
14 خرداد 1391

هفتم و هشتم خرداد...

دلبر کوچولوی من! شیرینی زندگی مامانی! امسال بری اولین بار مامان روز تولد خاله سی سی رو فراموش کرده بود!دوروز پیش که مادرجونی بهم زنگ زد و گفت شام بیاین اینجا برای تولد سی سی دهنم باز موند...گفتم مگه امروز چندمه مامان گفت هفتم دیگه ...گفتم اشتباه میکنیا...مامانی گفت بله دیگه تو خونه موندن این چیزارو هم داره کاری به تاریخ نداری!!!خیلی ناراحت شدم نه اس ام اسی نه زنگی ...سریع زنگ زدم بهش گفتم که من اصلا" به تقویم نگاه نکرده بودم کلی از دست خودم شاکی بودم شما هم بهش تبریک گفتی و شب رفتیم خونشون و شما با اشتیاق زیاد کادوی تولدشو بهش دادی... دیروزم که تولد خودم بود و صبح مادرجون گفت که سرماخورده به خاطر شما نمیان ... و آخر هفته اگر ح...
9 خرداد 1391