روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

برای دخترم روشا

روز عشق

فرشته کوچولوی من! سلام عشق من ! خیلی وقته برات ننوشتم و یه دنیا برات حرف دارم اول از همه میخوام ازت به خاطر تاخیری که داشتم عذر خواهی کنم ...آخه مامانی خونه تکونی داشت و یه دنیا کار ...با اینکه برای اول و دوم اسفند دوتا تمیز کار گرفته بودم نمیدونم چرا خودم کارامو شروع کردم و تقریبا" تمومش کردم البته با همکاری شما و پدر... و دوم اینکه میخوام ازت تشکر کنم به خاطر تموم خوبیات و اینکه تواین مدت که من کلی کار داشتم شما  اصلا" توی دست و پا نبودی وکلی با من همکاری کردی تا مامان به کاراش برسه... وقتی تمیز کاری اتاق شما تموم شد خیلی از تغییر اتاقت خوشت اومد و میگفتی چقدر اتاقم بامزه شده مرسی مامانی! یا دکور سالن که عوض ...
25 بهمن 1390

پیر شی ننه...

شکلاتم! دختر شیرین و خوشگلم ...وقتهایی که عطسه میکنی مامان بهت میگه پیر شی الهی یا پیر شی ننه! شما هم از ننه خیلی خوشت اومده و روزی چند بار ننه...ننه!میکنی! یا هر کی عطسه کنه میگی پیر شی ننه! میدونی خوشمزه ترین مزه ی دنیایی... شروع میکنی مثل مامان قربون صدقه رفتن ومیگی شما قبل(قلب) منی ...جون منی... عمر منی...بعد میگی حالا شما بگو منم میگم عمر منی !عشق منی! نفس منی!دوباره همینارو که یادت رفته بود بهم میگی .... نمیدونی چقدر قشنگ میگی قربونت بشم من ...عاشق این حرفای محبت آمیزتم...از پشن راه رفتنت بگم که همچنان ادامه داره و خیلی ازش لذت میبری... چند روز پیش که برای پدر رفتیم بودیم دکتر وقتی دکتر آزمایشای پدر ر...
11 بهمن 1390

لالایی روشا...

گل گلدونه ی من! دخترکم میدونی دیشیب برام چه لالایی قشنگ گفتی !لالایی من و پدر و قاطی پاتی برام میخوندی تا من بخوابم میگفتی: قربونت بشم لالا...لاکن   گل دسته دسته لالایی کن... نمیدونی چه انرژی میگیرم ااز این محبت کردنات ...روزای تعطیلی که پدر خونه است بیشتر با پدر سرگرمی و همش میخوای با پدر خوش بگذرونی !وبیشتر کارات رو باید پدر انجام بده از جمله دستشویی رفتنت.... منم سعی میکنم به کارای عقب افتادم برسم تا شما بیشتر باهم باشین واز باهم بودنتون خوشحال...   مادر جون برات یه عروسک خریده که خیلی قشنگ و ریزه میزه است واسه همین بهش میگیم نخوچی وشما خیلی بهش علاقه داری و با تمام عشقت بهش...
3 بهمن 1390

هـَی وایِ من ...

زندگی مامانی! دخترک ناز من !یه مدته وقتی کار اشتباهی میکنی یا خربکاری میکنی میگه هَی وای من ! ازبس که مامانی بفرمایید شام نگاه میکنه شما هم خیلی چیزارو ازش یاد گرفتی یادمه اولا که برنامه پخش میشد و وقتی نوشیدنی میخوردن میگفتن به سلامتی!!! شما هم یاد گرفته بودی لیوانتو به لیوان من یا پدر بزنی بگی به سلامتی !   یا میگی منم از این نوشیدنیا میخوام یا میگی غذای اصلی میخوام و ... پنج شنبه مهمون داشتیم و شب قبلش زنگ زدیم به خاله تینا تولدشو تبریک بگیم ،شما یه دفعه گوشی رو از دست پدر گرفتی و به خاله گفتی تولدت مبارک بعد به من گفتی کیک تولد میخوام از همونا که ماشین بود با باباجون گرفتیم... قرارشد پدر برات...
25 دی 1390

دوتا شاخه گل...

گل قشنگ ما! گلدونه من دوباره میخوام  از قشنگیات واز شیرین زبونیات بگم ،از این همه فهمت بگم که منم به فکر وا می داره که آیا منم اینطوری بودم واین حرفارو میزدم ولی فکر نمیکنم به باهوشی شما بوده باشم... این دیگه به همه ثابت شده بچه های این دوره خیلی با ما فرق دارند و من عاشق این تفاوتت هستم... چند روز پیش با هم داشتیم تلویزیون نگاه میکردیم که آقاهه برای نامزدش یه عالمه گل خرید و براش آورد تا گلارو دیدی گفتی اوووووو...چقدر گل ...تاشکی برای منم گل بیاره...گفتم برای شما هم گل میارن مامانی ...شما گل دوست داری،گفتی بله... پدر که تلفن کردخونه بهش گفتم چی گفتی پدر هم کلی خندید و قربون ...
17 دی 1390

31ماهگی

هدیه ی الهی من ! مامانی من امروز شما وارد 31 اُمین ماه زندگیت شدی مبارک باشه عزیزم نمیدونی چقدر از با تو بودن خوشحالم و به خودم میبالم که شمارو توی زندگیم دارم یه وقتایی که با خاله تینا حرف میزنیم میگیم اون موقع ها که شما و آنیتارو نداشتیم چیکار میکردیم الان تمام لحظهامون با شماها پر میشه و چه لحظه های شیرینیه... یه موقعهایی اصلا" نمیفهم چه جوری زمان میگذره ،و همه چی زندگی ما به وجو دنازنینت ختم میشه، فردا وارد سال 2012میلادی میشیم شما 2009/7/1 به دنیا اومدی و چه زود شد 2012 2012 که پراز شایعات ترسناک و غیر واقعیه!!! هم نگرانم هم نیستم قبلا" وقتی به آینده فکر میکردیم یه حسی خوبی داشتم ولی الان میدونم که هیچی در آینده غیر م...
10 دی 1390

خدایا به ما هم برف بده...

نازگلکم! مامانی من میدونی که ما شبا کلی داستان داریم موقع خوابوندن شما قبل از خواب که حتما" مسواک میزنی والان ٢ شبِ که نمیذاری من برات مسواک بزنم و خودت دندونات رو مسواک میزنی و من با هزار دوزو کلک مسواک میشم و به جای مسواک باهات حرف میزنم تا بتونم اون مروارید خوشگلا رو تمیز کنم بعد هم جیش و پوشک و میریم توی تخت ...چراغها که خاموش میشه سوالهای روشا هم شروع میشه که: الان خورشید کجا رفته؟ چرا رفته پشت کوه؟ چرا روزها  خورشید میاد وشبها ماه میاد تو اسمون ؟چرا پدر خروپف میکنه ؟و..... وقتی سوالها تموم میشه به من میگی خیلی بامزه ای و واسه خودت میخندی منم که میخندم میگی شما خیلی مهربونی ... بعد میریم سرا...
6 دی 1390

یلدای سال 90

عشق مامانی روشا جان! چهارشنبه صبح که از خواب بیدار شدی آبریزش بینی داشتی زنگ زدم از دکترت نوبت گرفتم و با هم رفتیم پیشش معاینه ات کرد و برات دارو داد و گفت هوا خیلی آلوده است تا اونجایی که میتونید بیرون نیاین! ما شب خونه خاله سایه دعوتیم و همه اونجا شب  یلدا رو جشن میگیریم ،عزیز اینا هم هستند ! امسال بدون دایی شب یلداداریم و نمیدونی چه غمی توی صورتِ مادر جونه و چقدر میخواد ظاهر سازی کنه ! ساعت ٧ اونجا بودیم خاله طبق معمول با اون دستپخت جادوییش غذاهای خوشمزه درست کرده بود و حسابی پر خوری کردیم وقتی غذا خورده شد خاله یه سفره روی زمین پهن کرد  همه جور تنقلات و میوه ای توی سفره اش  گذا...
2 دی 1390

روشا اینجا روشا آنجا روشا همه جا...

شیطونک من روشا جان! مامانیه من !از وقتی نی نی بودی واز بس که پدر ماساژت میداد خیلی به کرم علاقمند شدی وقتی از حمام میام بیرون سریع میری کرمت رو برمیداری شروع میکنی به کرم مالی! حالا دیگه  روزی چند بار کرمهای خودت یا کرم مامان رو میاری میشینی روی زمین آستیناتو بالا میزنی بعد شلوارتو بالا میزنی و کرم میزنی کلی ازاین کارت لذت میبری وقتی دیگه جایی نمیمونه و شلوارتو از کرم سفید میکنی میگی حالا شما بیا برات کرم بزنم  یه مدته صندلی به دست شدی وهر جا میری صندلیت زیرِ بغلتِ تا به هرچی دلت خواست دست بزنی یه روز صندلیت رو گذاشتی زیر پاهات ورفتی آیفون رو برداشتی ودر و بازکردی   جالب اینجا بود که...
27 آذر 1390

روشا و محرم سال 90

فرشته ی مهربونم روشا جان! مامانیه من !ما هر سال روز تاسوعا و عاشورا تهران هستیم چون پدر دوست داره این روزا تو هیات بابا حاجی باشه و عزاداری کنه ولی از وقتی من شمارو توی دلم داشتم تا الان ما نتوستیم بریم تهران وپدر هم دلش نمی آمد مارو بذاره و بره ولی دلش هم اونجا بود وقتی یه دسته ی عزاداری رد میشد یه غمی توی صورتش  منشست و میگفت من چیکار کردم که امسال لیاقت نداشتم عزاداری کنم برای همین من امسال مصر بودم که حتما" امسال تهران باشه... چون خودش میخواست تنها بره و شب حرکت کنه رفتیم وبلیط اتوبوس گرفت ولی انگار هنوز باورش نشده بود و میگفت یعنی میخواین من تنها برم به من اصرار که شماها هم بیاین من بیشتر به خاطر شرایط خونه ی ع...
20 آذر 1390