روشاروشا، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

برای دخترم روشا

مامان قشنگم پدر خوبم....

دختر قشنگم روشا جان! مامانیه من ! چند روزه وقتی میخوای صِدام کن میگی مامانیه قشنگم با یه حالت خاص و لوسی میگی نمیدونی چقدر قشنگ صدام میکنی دختر قشنگم ! به پدر هم میگی پدر خوبم یا پدرم !پدر هم کلی ضعف میکنه  وقتی اینقدر قشنگ صداش میکنی! آخه مامانی هم شمارو دختر قشنگم صدا میکنه شما هم که استاد زود یادگرفتنی و خیلی سریع تحویل خودم دادی ! یه روز بعداز ظهر که داشتیم با هم میخوابیدیم گفتی بیا بغل من بخواب و دستاتو باز کردی منم آروم سرمو گذاشتم روی شونه هات ! با اون یکی دستت صورتم ناز میکردی میگفتی شما خیلی مهربونی منم خودم برات لوس میکردم مثل کارایی که با ما میکنی بعد گفتی آفرین دختر...
11 آذر 1390

استخوان

بهترین هدیه ی الهی من! دختر نازم ! چند روز پیش که داشتم لباسهاتو عوض میکردم دستتو گذاشتی پشت کمرت بعد به من گفتی مامان این چیه! منم نگاه کردم دیدم دستتو گذاشتی روی مهره ی پایین کمرت! گفتم این استخوونِ !که با یه حالت لوس و ناراحتی گفتی حالا چیکار کنیم استخوون خوردم!منو میگی کلی خندیدم و حسابی چلوندمت برات توضیح دادم استخوون چیه و توی بدن همه ما استخوونه و به جاهایی که استخون بیرون اومده ومشخص تر بود دست میزدم و میگفتم ببین چقدر محکم و سفته!  ولی ما نمیتونیم ببینمشون چون زیر پوستمون هستش کلی هم توضیح دادنش سخت بود که چه جوری بگم شما حالیت بشه! کلی ذوق کردی و نشستی به همه جای بدنت دست میزدی و استخون پیدا م...
5 آذر 1390

یه روز بد...

زیباترین آرزوی من روشا جان! مامانیِ من! دیروز یکی از روزای بداخلاقی شما بود  الان که برات مینویسم یکِ صبحِ من از ناراحتی خوابم نمیبره  اومدم تا بنویسم شاید یکم سبک بشم !نمی دونم چت بود ولی دلت خیلی پربود خیلی بهانه گیر بودی ... با اینکه ساعت ١٠ از خواب بیدار شده بودی دلت نمیخواست بعد از ظهر بخوابی و چون خواب بعدازظهر شما برای من مثل یه اصل توی زندگیه! گیر دادم که بخوابی شما هم نمیخوابیدی و کلی گریه کردی تا اومد خوابت ببره پسر خاله ی مامانی زنگ زد و میخواست راجب کارش باهام مشورت کنه آخه من به اندازه ی دایی علی دوستش دارم اونم باهام خیلی دردودل میکنه! خلاصه وقتی حسن زنگ زد دیگه بهونه دستت اومد شروع...
29 آبان 1390

خواب

دخمل کوچولوی مامانی روشا جان! مامانیه من شما یه مدته شبها خیلی بد میخوابی و دوست داری تا اونجایی که ممکنه دیر بخوابی و ما حسابی داستان داریم برای خوابوندنت و مامان هم از اونجایی که خیلی بی طاقت شده بعداز کلی سرو کله زدن باهات کم میاره و عصبانی میشه که چرا نمی خوابی شما هم از اونجایی که خیلی ناز داری گریه میکنی و پدر میاد به دادت میرسه حالا چند شبه که پدر مسئول خوابت شده ومیاد برات اونقدر لالایی میخونه تا خوابت ببره البته فقط شب اول شما زودتر از پدر خوابیدی و شبهای بعد پدر وسط لالاییش خوابش میبره منم خودمو میزنم به خواب تا اینکه بخوابی دیشب قبل خواب هوس دنت کردی و گفتی تاشکی بنت میخوردم تاحالا اسم دنتو ...
23 آبان 1390

همه چی آرومه...

عزیز مامانی روشا جان! دختر گلم نمیدونم از کدوم شیرین کاریات و شیرین زبونیات بگم نمیدونی با این زبونت داری با دل ما چیکار میکنی امشب که داشتم میخوابوندمت بعد از کلی حرف و قصه و بازی مامان ساکت شد تا شما دیگه بخوابی یه دفعه آروم گفتی همه چی آرومه ...           من چقدر خوشبختم...   من از تعجب دوباره پرسیدم چی خوندی وشما دوباره با صدای آروم به تقلید از خواننده اش گفتی همه چی آرومه من چقدر خوشبختم ... وجالب اینجاست وقتی این آهنگ در اومد و ما مرتب گوشش میدادیم شما هنوز یک سالت نبود ولی خیلی از شنیدنش خوشحال میشدی و نانای میکردی! نمیدونی چه جوری چلون...
18 آبان 1390

مهمان...

  پرنسمم روشا جان!  مامانیه من ما روز جمعه مهمون داشتیم مادر جون اینا و خاله سایه اینا بعد از چند ماه قابل دونستن و اومدند خونمون البته عزیز اینا هم بودند! اول همش میگفتی بریم بیرون منم میگفتم مهمون داریم !مهمون چیه منم مهمون میخوام منم میگفتم پویان خاله سی سی و ... شب میان اینجا مامان هم کلی کار داشت میخواستم مرصع پلو و خورش کرفس درست کنم غذاهای مورد علاقه پدر جون و مادر جون...      ساعت ٦ کارای من تموم بود ومنتظر اومدن مهمونها مثل همیشه اول عزیز اینا رسیدن و یک ساعت بعد مادر جون اینا تا زنگ خونه رو میزدند پشت در منتظر میاستادی تا در بزند و شما درو باز کنی و با خوشحالی ازش...
15 آبان 1390

مسافرت مشهد

زائر بارانی من روشا جان!   مامانی بالاخره طلسم مسافرت به مشهد شکسته شد و امام رضا هم مارو طلبید از اون روزی که مادر جون اینا به مشهد رفتند و من هر موقع توی تلویزیون حرم امام رضارو نشون میدادند بهت میگفتم که مادرجونی اینجاست شما هم از اون روز هر موقع  حرم یا مسجد میدیدی میگفتی تاشکی بریم امام رضا فکر کنم امام رضا صداتو شنید وما به همراه عمو مهدی و خونوادش و عزیز و مادر بزرگ رفتیم مشهد و شما اولین سفر زیارتی و اولین سفر هوایی و تجربه کردی رفتنه که پرواز ٢ ساعت تاخیر داشت و شما و آنیتا خیلی خسته شدید از پشت شیشه هواپیما هارو نگاه میکردید و کلی تعجب از بزرگیشون وقتی نشستیم ...
10 آبان 1390

دوچرخه و ...

فرمانروای قلبم روشا جان! مامانی چند روزی هست که بدون کمک ما میتونی دوچرخه بازی میکنی وواسه خودت ویراژ میدی دور میزنی دنده عقب میری کلی تفریح میکنی ویکی از سرگرمیای الانت شده دوچرخه !شبها با دوچرخه توی اتاق خواب میری و میگی بذار پارکش کنم بعد میری توی تخت صبح هم وقتی بیدار میشی سوارش میشی و میای توی سالن! وقتی نی نی بودی و تازه یاد گرفته بودی سینه خیز بری اول عقب عقبکی  میرفتی الان که توی دوچرخه مستقل شدی اول یاد گرفتی عقب بری بعد جلو الانم که یه درایور شدی! میگی ببین من دنده عبق (عقب) میرم ببین چه سرعت میرم خلاصه از اونجایی که عاشق رانندگی هستی خیلی بهت ...
28 مهر 1390

باغ بهادران

یه دونه ی مامانی روشا جان!   مامانی ما دوباره با عمو مجید اینا آخر هفته رفتیم باغ بهادران! باغ بهادران یکی از شهرستانهای اصفهان هستش که رودخانه ی زاینده رود ازش رد میشه به خاطر همین خیلی سرسبز ه ویلای ما هم یک طرفش آب و یک طرفش درخت و جنگل خیلی جای با صفا و قشنگی بود و خیلی هم سرد   بازم به معرفت پسر خاله مامانی که اینقدر هوامونو داره مادر جون اینا نمیخواستن بیان ولی انقدر سماجت کرد که اونا هم راهی شدن عزیز اینا خاله های مامانی با بچه هاشون هم بودن ولی خاله سایه اینا نبودن چون پویان سرما خورده بود نتوستن بیان جاشون خیلی خالی بود شب که رسیدیم اولین کار مامانی ...
23 مهر 1390

تشکر از مامان سامان

مهربونم روشا جان! مامانی تو این دوره زمونه که همه چی بر پایه و اساس پول شده !هستند آدمهایی که بدون چشم داشتی مهربونیا شون رو در اختیار بقیه میگذارن !اونم تو دنیای مجازی یکی از اون مهربونها مامان سامان عزیز مدیر وبلاگ پسر بد هستش! روزی که من پست تولد خودم رو گذاشتم مامان سامان عزیز برام یه هدیه داشت اونم طراحی یه قالب مخصوص خودت بود من خیلی خوشحال شدم حتی خاله زحمت کشید توی وب سامان چندتا  مدل قالب برام گذاشت ببینم که یکیشون رو انتخاب کنم ولی نشد و افتاد توی مراسم دایی علی !!! تا اینکه چند روز پیش دوباره مامان سامان اومد پیشم (تو دنیای مجازی) و گفت من بهت یه قول دادم میخوام بهش عمل کنم و یه وب به سلیقه ی خودم ...
19 مهر 1390